۱۳۸۴ مرداد ۹, یکشنبه

پهلوانان نمی میرند

و پهلوان در آغوش مرگ با عفریته ی نامیمون روزگار در حال دست و پنجه نرم کردن است.
هنوز از خود انرژی متصاعد می کند تا مردم عصر او بدانند زنده است.
و مردم میروند و می آیند.
نانوایی نانهای داغی می پزد.
و قصابی هنوز گوشت را با چربی بسیار می فروشد.
بقال با شاقول ترازویش ور می رود تا وزن کفه ی سنگها از جنس مشتری بیشتر شود.
معلم کلاسش را زود تعطیل میکند و
راننده تاکسی برسر یک ده تومانی جدل می کند.
ظهر نماز جماعت شلوغ است
چقدر بقال و قصاب آمده اند
خدایا چشمانم سیاهی می رود
یعنی زمامدار خواب است؟
چرا هیهات نمی زند؟
همه را به بازی گرفته اند!
من اما روزگاری است می بازم!
پهلوان را نگاه کنید!
در آخرین رمق های دیدگانش
آی خلایق درسی بگیرید
و سرانجام
مرگ کلیسایی هویدا می شود.
من مطمئنم زمامدار خواب نیست
و اگر فقط یک روز با صفای دل
کنار مدافعان خرمشهر حاضر شده باشد
فریاد خواهد کرد.
***********************

0 نظرات: