۱۳۸۶ دی ۶, پنجشنبه

عقلانیت و انتخاب

دوستی نقل می کرد که:
یکی از علمای معاصر در یکی از دانشگاه ها مشغول سخنرانی در باب عقلانیت محوری بود و دانشجویان نیز سخت غرق کلام شیرینش بودند که داشت قصه ی عالمی را می گفت که در مسئله ای سخت مانده بود و هرچه در کتب و منابعش غور می کرد هیچ راه حل نمی یافت. هرچه بیشتر می گشت ، در حل معضل علمی خود نا امید تر می شد تا آنکه شبی نا امید و رنجور کنار شمع و کتاب های حجیم به خواب رفت. در عالم رویا علی علیه السلام را زیارت کرد که سخت مشعوف او بودند. سلامی کرد و نزد حضرتش نشست، حضرت به او فرمودند: فرزندم راه حل مشکل تو چنان است و چنین است و... پس چون از خواب برخواست، کتاب بسیار گشود و راه حل امام علی را مرور کرد اما هرچه گشت به آن راه نرسید.شب بعد مجدداً ایشان را در خواب دید که بر روش خود اصرار کرده و وی را بشارت به آن می دادند.
این رویاها تا سه شب تکرار شد و هر بار امام بر روش خود تاکید کردند و این عالم نیز هر بار پس از برخواستن، کتاب های بیشتر را می گشت و چون به گشایشی که امام علی می کردند نمی رسید در دل از مولا عذر می خواست و اینچنین می گفت: مولاجان من باید با استدلال به آنچه شما می فرمایی برسم و هیچ طلبه ای از من نخواهد پذیرفت که در حل این مسئله او را به رویا و خوابم حوالت دهم.
پس در سومین شب امام را در خواب دید که او را سخت در آغوش گرفته و به او احسنت و آفرین می گفتند که راه عقل و استدلال را بر خواب و اسطرلاب ترجیح داده است.
دوستم باز ادامه داد که سخنرانی آن عالم معاصر که به اینجا رسید به نظر آمد که بسیاری از دانشجویان را خوش آمده است چرا که لبخندی ملیح بر لبان دختران و پسران نقش بسته بود.اینجا بود که سخنران عمامه اش را با دست کمی اینطرف و آنطرف کرد و با لحنی جدی تر ادامه داد:
عزیزان من اگر به کسی نگویید به شما می گویم که از نظر عقلی این خواب آخر هم ارزش علمی ندارد. اعتبار رویای آخر درست برابر رویاهای شب های گذشته ی این دانشمند است. یک آدم عاقل در بیان اعتقادات خود هیچ گاه به خواب و رویا نمی پردازد.پس اگر راهی بر می گزینید، مواظب باشید که استدلالات محکمی بر آن انتخاب داشته باشید.
------------------------------------------------------------
* من از این حکایت همین را می فهمم که سوای تمثیل این سخنران، نتیجه گیری اش بسیار با ارزش است.توصیه وی درست دستورالعمل گران سنگی است که ما کمتر در انتخاب هایمان رعایت می کنیم و ما ملت عظیم الشان ایران پرونده ای داریم به سنگینی تاریخ که ...

۱۳۸۶ آذر ۲۹, پنجشنبه

بیماری گرانی

در عمر چند هزار ساله بشر هیچ پزشکی پیدا نمی شود که به بیماری گرفتار نشده باشد و مردم با اینکه این موضوع را به روشنی می دانند، اما، باز برای مداوای دردهایشان به پزشک مراجعه می کنند. فرقی نمی کند که طبیب از کدام خانواده یا اصل و نصبی باشد، یا از چه فرقه و نژادی، ویروس سرماخوردگی او را هم در می نوردد و زمین گیرش می کند. در اینگونه موارد پزشک دقیقاً درمانی را برای خود استفاده می کند که برای بیماران خود نسخه کرده است. بگذارید موضوع را جالبتر کنم.کمتر بیماری را می یابید که با علم به اینکه پزشک هم خود بیمار می شود از رفتن نزد طبیب سرباز زند.
هنگامی که پزشکی در حال معاینه بیمار سرماخورده ای هست، دقیقاً طعم و مزه ی بیماری را می داند و حتی در برخی موارد نیک می داند که ممکن است این بیماری را هر آینه از آخرین بیمارش واگیر کند. و آخرین نکته در این مقدمه آن است که هیچ پزشکی را نخواهید یافت که خود را از بیماری در امان بداند.
مقدمه فوق را به این خاطر نوشتم که کوتاه و مختصر نقبی به گرانی - این بیماری تمام دولت ها - بزنم. گرانی هم نوعی بیماریست. عده ای ملموس، درگیر آن هستند و شبانه روز با آن دست و پنجه نرم می کنند و عده ای هم سودای درمانگری این عارضه.اکثریتی مبتلایان این بیماری و اقلیتی، مدعی درمان این بیماری.اما بین این بیماری با آنچه در مقدمه آوردم یک تفاوت فاحش وجود دارد که چندان هم نهفته و نا آشکار نیست. و به نظر من اگر این بیماری را راه علاجی نیست،جمله اشکال آن در این است که طعم تلخ گرانی ،در طبیبان مدعی یا دیربازیست رخت بر بسته و یا هرگز به جانشان ننشسته تا مفهوم آن دریابند و درمانش کنند.

۱۳۸۶ آذر ۲۲, پنجشنبه

سروشی برای قبیله سرطانی ها




متاسفانه امروزه با موج پیشرفت بیماریهایی که به نوعی به واژه سرطان ختم می شود مواجهیم. اگر تا دیروز در یک شهر یا روستا بیماری یافت می شد که مبتلا به سرطان شده و باعث نگرانی اهالی می شد اما امروز دیگر این بیماری آنچنان بسط و توسعه یافته که غلظت افسردگی ناشی از عوارض آن اکثر خانواده ها را درگیر خود ساخته است. اینکه علت و مسبب چنین پراکنندگی ،کدامین فاکتور محیطی یا ژنتیکی هست هنوز چندان مکشوف نگردیده است اما به وضوح بر جامعه تاثیر گذاشته و موجبات نگرانی آنها را فراهم ساخته است. نظام خانوار جهانی یا افسرده و نالان از آسیب های وارده ی این بیماری لاعلاج است و یا نگران گرفتار شدن خود یا یکی از عزیزان نزدیک به امواج این بیمار ی مهلک است.


در این میان مطالعه ی زندگی فرد یا افرادی که به نوعی با این بیماری دست و پنجه نرم کرده و تسلیم شده یا بر آن فائق آمده اند نه تنها خالی از لطف نیست بلکه برای هر کسی به ویژه برای آنها که در شرف درگیر شدن با سرطان هستند، بسیار مفید و اثر بخش است. بسیاری از مبتلایان به سرطان با تکیه بر انرژی فردی که چون آنها مبتلا شده و در هم آوردی با سرطان نجات یافته است، از بالین بیماری بیرون جسته و امروز از موثر ترین افراد جامعه شده اند. نجات یافتگان، همچون ماده ای که با دقیق ترین تکنولوژی ها پالایش و خالص گردیده باشد، از میان انسان های هم عصر خویش پالایش شده و با صداقت و صفای زاید الوصفی در خدمت هم نوعان خویش قرار می گیرند و بسیاری هم عمر خود را در حالی به انتها می رسانند که معنی و مفهوم تام و تمام عشق و زندگی را با تمام وجود درک کرده اند و کمترین گله ای از ناملایماتی که آنها را در نوردیده نداشته اند. اینان چون سروشی آسمانی بر عرصه ی خاک تکیه داده و هر پذیرنده ای که به کمکشان نیاز داشته باشد را با آغوش باز به خیمه ی پر انرژی خویش دعوت می کنند. و جالب است بدانیم که بخش قابل توجهی از مبتلایان جدیدی که با نجات یافتگان معاشرت می کنند خود نجات یافته می شوند.


امشب اما در بیمارستانی که کشیک می دهم با یکی ازاین معجون های آسمانی آشنا شدم. دوستان خوبم نوید و حسین مسبب این نشست می شوند. مدتهاست منتطر دیدنش بودم. حمید رضا بوالحسنی، یک نجات یافته در عصر ماست. با انرژی تمام سخن می گوید و بر پیکر ما گرمی حیات می بخشد. از بین کلام سبز و لطیفش درمی یابم که از هنگام پیروزی اش بر سرطان تا این لحظه چند نفر ، به قافله نجات یافتگان اضافه کرده است. او خود این انرژی را از "لانس آرمسترانگ" به خوبی دریافت کرده است. و به شکرانه این عافیت کتاب وی را ترجمه و امروز در دسترس بیماران و خانواده هایی قرار داده که در حال مبارزه با سرطان هستند. بر روی جلد کتاب، حمید بوالحسنی با گرمی تمام نوشته است:


سرطان بهترین رویداد زندگی من



وقتی حرف هایش را می زند، اشک در چشمان هر چهار نفرمان حلقه شده است و اگر رخصت دهی فورانش دور از انتظار نخواهد بود.


بزرگترین حادثه ای که خدا در همه کتب مذهبی عالم به آن اشاره دارد، زنده کردن مجدد انسانها در روز قیامت است . از سوی دیگر انسانها اگر عمری تلاش می کنند، تمام هم و غمشان حیات و زندگی است.حال بوالحسنی عزیز از مرگ رهایی یافته است پس زندگیی که عمری باید می دوید تمام شده است و این حیات جدید، یک موهبت است. حال او مشغول به تزریق همین انرژی به دیگرانی است که در پایان راهند. چند نفری هم خوشبختانه از گرمای گفتارش منتفع شده و به جمع نجات یافتگان پیوسته اند.


ای کاش تمام کسانی که با بیماری سرطان درگیر هستند امکان مصاحبت با او یا کتاب ترجمه شده اش را داشتند. آنوقت به جرات می توان گفت که نجات یافتگان بیشتر می شدند.


۱۳۸۶ آذر ۱۵, پنجشنبه

سپید نوشتن

دوستی گله کرده بودند که سیاه ننویسیم! ماهم که از قضا بچه حرف گوش کنی هستیم، گوش می دهیم. هر چند به قول خودمان:
*
پسته خندان است در ظاهر و لیک
رنگ خون دارد دل افسرده اش
*
دوست دیگری در وبلاگ وزینشان این شعر مرحوم قیصر امین پور را آورده بودند:
*
*
قطار میرود
تو میروی
تمام ایستگاه میرود
و من چقدر ساده ام
که سالهای سال
در انتظار تو
کنار این قطار رفته ایستاده ام
و همچنان به نرده های ایستگاه رفته
تکیه داده ام!
*
*
و از شما چه پنهان، این شعر چنان تاثیری داشت که من هم دست به کار شدم و دلنگاشته ای را در پاسخ( که حضرت همسر مهربان آن را کمی دست کاری و تخلیص فرمودند)، چنین آوردم:
*
*
اگر قطار رفته است
و ایستگاه و یار رفته اند
و آن نشان سادگی!.
نگاه کن!
همان که تکیه کرده بود به نرده ها
و در خیال خود سرود
قطار میرود!و یار می رود
رفته است و می رود.!
و می رویم
یکی جلوتر است و ما کمی عقب
می رویم
قرار هر کسی نوبتی است.
فقط کمی نگاه و اندکی به گوش!
ببین نوای دور یار
صدا به کی می زند
همو شده است نوبتش که می رود
مثال میوه ای که می رسد.
اگر صدا نکرده رفتنی شویم
نمی شود دقیق گفت ولی
مثال میوه ای شویم
که می رود وکال می رود.
*
*

۱۳۸۶ آذر ۹, جمعه

چه آسان مرگ را آواز می داریم!

مرگ نا معلوم دکتر زهرا بنی یعقوب، اگر هر علتی داشته باشد که ما نمی دانیم! اما به روشنی و وضوح سیکل وفات این پزشک جوان را حلقه ای به نام ستاد امر به معروف و نهی از منکر استان همدان تکمیل کرده است. به عبارت برهان خلف، اگر خانم دکتر، توسط ماموران این ستاد دستگیر نمی شد، الان در چه وضعیتی بود؟ زنده یا سر در نقاب خاک کشیده؟
خدا آخر و عاقبت همه را ختم به خیر کند، از وقتی وضعیت جاده ها نا مناسب شده و دم به دقیقه آمار می دهند که چندین نفر در جاده ی فلان جا ، جان باختند، ارزان شده این متاع جان!اصلن یک چیز عجیب و غریبی است مرگ و میر در کشور ما! دوران انقلاب یک جور، در زمان جنگ جور دیگر و اکنون هم به روشی دیگر!
من شاید خود بارها بر بالین نزدیک ترین دوستانم در جنگ حاضر شدم و اشک ریختم اما الان می فهمم که اشک من نه به جهت رفتن او بوده که صد البته به دلیل ماندن خود بوده است. اگر چه این نوع نگرش در جای خود قابل نقد و بررسی است اما به نظرم یک اشکال عمده دارد که اگر مهار نشود عوارض اجتماعی مناسبی ندارد و آن ارزانی و کم قیمتی جان مردم است. در جامعه ای که به جای صلای زندگی و نشاط و حیات، بر برج و باروی آن بوی مرگ بوزد، تیتر مطبوعات و هدلاین اخبار رسانه ایش جنگ و بمب و تباهی جان ها باشد، چه انتظار که راه به سوی ترقی و انبساط و شکوفایی بر دارد؟!
من به عنوان یک ایرانی، که زمانی نیز در پیکار با متعرضین به ناموس و مملکتم سر از پا نشناخته ، پشت به تمام آرزوهای پدرانه و مادرانه کردم و البته در این راه چند ضربه ای هم نوش کردم، به این روند ارزان فروشی جان در مملکتم معترضم.راحت بیان می شود که دختری جوان و پزشک و خادم مرده است!
برادر من، خواهر من، اینجا یک کشور اسلامی است! باید از علی و عدالت و پاکی فقط یک اسم باشد و بس؟ پس نمود این عدالت را کی باید مردم بی نوای این کشور ببینند تا باور کنند مقتدایشان چگونه بوده است؟
خیلی جالب است! به جای آنکه ظلم اسمی و غیر ملموس باشد و عدالت ملموس!برعکس آن را می بینیم!
نکته ای که من به آن اشاره کردم یک معضل اجتماعی است و بر دولتمردان حال و آینده ی مملکت است که آن را سامان بخشند.
انرژی هسته ای حق مسلم ماست!
انرژی زندگی حق مسلم تر ماست
و انرژی با هم زیستن مسلم ترین حق!
مگر نمی گوییم محمد رسول الله اشداء علی الکفار و رحماء بینهم؟
کاش اندکی از بخش دوم این آیه کریمه را به ما نشان می دادند!
رحماء بینهم ام آرزوست.

۱۳۸۶ آذر ۱, پنجشنبه

قاچاق قانونی بنزین

چند هفته قبل به قصد اصفهان، با یک آژانس تا میدان آرژانتین طی طریق کردم. رانند آژانس از آذری زبانها بود و وقتی صحبت می کرد دلم می خواست می توانستم صدایش را ضبط کنم. در باره کمبود بنزین و دردسرهای این روزهای امثال خودش با بنزین می گفت: اینا دیدن تانکر تانکر بینزین داره از مملکت بدون اینکه چیزی عاید دولت بشه خارج میشه! گفتند چی کنیم چی نکنیم! گذاشتند و برداشتند، بینزین را کارتی کردند.حالا چی شده؟ بینزین گانونی( قانونی) گاچاگ( قاچاق) می شه! دیگه گیر( غیر) گانونی نمیشه که!

این موضوع گذشت تا شب گذشته که حول و حوش ساعت 24 وارد اصفهان شدم. با کمال تعجب تعداد کثیری ماشین های آخرین مدل ر ا دیدم که در پمپ بنزین صف کشیدند. از راننده تاکسی پرسیدم چه خبره؟ گفت امشب زمان دریافتی بنزینی وانت بارها و تاکسیاس! چون سهمیه ماه خاتمه پیدا می کونه! ایستادند تا تتمه بنزین خودشونو بگیرن تا سهمیه ماهشونو کامل استفاده کنن.
تاکسی داشت دور میشد.از گوشه پنجره نگاه کردم، اما تاکسی یا وانت باری در صف نبود! اگر هم بود در صف نبود. گوشه و کنار ایستاده بودند.
راننده گفت: تعجب نکون! وانت بارا، آ تاکسیا در چنین لحظات نابی سهمیه اضافی خودشونو به ما بقی خلایق که بنزین کم دارند، می فروشند. یعنی قاچاقی سالمی سوختس!
بعد از آنکه کمی دور شدیم، انگار که چیزی یاد این تاکسی ران اصفهانی آمده باشد ادامه داد:
آقایی احمدی نژاد، اون روزی که حرف از(بخونید ez) آوردنی پولی نفت تو سفره ها زد( zed بخونید) فکر نیمیکرد بنزین اینقده گرون بشه! وگرنه می گفت پولی بنزینا بشتون( بخونید: beshetoon) می دم. تا الانه که دارد با این کار پولی بنزین را بمون میدد! حالا درسس که قاچاقیس اما در هر حال اومدس تو سفره!و بعد کلی خندید.
راستی تا یادم نرفته این را هم بگویم که 33 پل در آن ساعت شب حسابی زیبا بود. جایتان خالی! عکس موبایلیش را تقدیم می کنم.










۱۳۸۶ آبان ۲۴, پنجشنبه

این بار اما جور دیگر باید دید

آدم وقتی برخی نوشته ها را می بیند، قوای دماغیش آنچنان به خارش و سوزش و درد و هزار مشکل بر می خورد که کافی است سر در جیب تفکر برد و دیگر نخیزد از این مرگ!احسانه در این سیاهه ی دهشت و امیر در این نوشته ی قانون را بشکن چون حقوقی نداری آنچنان آدمی را مشغول درون می کنند، که زنده بودن را از یاد برده به دامان مرگ پناه می جوید! وقتتان را نگیرم. شما هم اگر فکرتان می خارد سری به آنجا بزنید.

۱۳۸۶ آبان ۱۷, پنجشنبه

دیه ای با چهار دست

امشب یکی از پرستارهای بیمارستان برایم تعریف می کرد:
هر کار کردند نتوانستند رضایت پدر را به دست بیاورند. پسرش بدجوری چاقو خورده بود و چه بسا تا آخر عمر مجبور باشد تاوان این آسیب را پس بدهد.جوانی که چاقو را وارد قفسه سینه تک پسر نوجوان این پدر کرده بود تا خرخره در مستی غرور بود.شیشه غرورش وقتی صدای شکستن داد که دادگاه حکم محکومیتش را صادر کرد.
از آن موقع بود که همه ی شیوخ و بزرگان ردیف شدند تا پدر از جوان مغرور درگذرد.اما پدر که حالا یکبار تا مرز مرگ و قتل دلبندش را تجربه کرده بود، روی هیچ کسی را نگرفت. هشت میلیون دیه هم عدد کمی برای خانواده ی طرف نبود. .یکی از روز ها جوان متکبر درخانه پدر را زد! و این بار انگار که کلی از چرک و کثافت و تعفن نخوت از پیکرش ریخته باشد ازاو خواست تا از گناهش درگذرد. نگاه پدر آرام تر شده بود! با گذاشتن شرطی جوان را سفیر کرد تا پیغام را به خانواده خودش برساند.تمام شرط این بود:
به جای هشت میلیون تومان، سه میلیون
سه ساعت وقت
حضور هر دو پدر و هر دو پسر
و در پایان سه ساعت، حضور در دادگاه و امضای مدارک رضایت.
راستی آن سه میلیون هم نقد باشد و همه هزار تومانی!
خانواده ی جوان خیلی خوشحال شده بودند.از یک طرف دیگر پسرشان به زندان نمی رفت و از سوی دیگر هشت میلیون هم سه میلیون تومان شده بود.چه پدر فهیم و نیکو کاری!آنچه نگرانشان می کرد، درخواست سه ساعت فرصت بود! کمی نگران کننده بود. شاید کلکی در کار باشد. نکند ...
ساعت هشت صبح در خانه ی پدر به صدا در آمد. پدر پس از باز کردن در، مطمئن شد که جوانک به اتفاق پدر آمده اند.حال پسرش اگر چه کاملاً رو به راه نبود اما با پدر بیرون رفت.پولها را تقدیم کردند." سه میلیون تومان نقد و همه هزار تومانی" این جمله ای بود که جوانک برای ایجاد ارتباط بر زبان آورد. پدر نگاهی به کیسه پول کرد و با علامت دستش به جوانک حالی کرد که کیسه پیش خودش بماند.
قرار شد پدرها سوار و پسر ها پیاده آنها را دنبال کنند.

جایی کنار یک صندوق صدقات ایستادند:
پدر رو به جوانک کرد و گفت: ده هزار تومان از آن پول ها بده پسر من تا بریزد داخل صندوق. جوانک چنین کرد.
ماشین 5 دقیقه بعد کنار درب منزلی توقف کرد.
دویست هزارتومان بده تا به صاحب این خانه بدهد.معلوم بود که خانواده مستمندی بودند.جوانک چنین کرد.
بیست یا سی جا توقف کردند. و حدود ده جا فقط صندوق بود. کم کم جلو درب دادگاه بودند. تقریباً پانزده دقیقه ای هم از سه ساعت فرصت گذشته بود.
پدر آرام از ماشین پیاده شد.و پنج دقیقه بعد تمام فرم های رضایت امضا شده بود.وقتی از دادگاه خارج شد خداحافظی هم نکرد.آن طرف تر اما دو جوان با کیسه ای ایستاده بودند که به نظر می رسید مقدار کمی پول در آن است.جوانک دستی در کیسه کرد و حدود بیست هزارتومان باقی مانده را درآورد.چشمانش به چشمان پسر خیره ماند.پدر وقتی از سر خیابان پیچید نگاهش به آنها افتاد که داشتند با همدیگر پول ها را در صندوق صدقات می انداختند.

۱۳۸۶ آبان ۱۰, پنجشنبه

دور دوم ریاست جمهوری احمدی نژاد

افراد برای نوشته ها، کرده ها و گفته های خویش دلیل می آورند. من امشب فهمیدم آقای احمدی نژاد یک دوره ی دیگر هم رییس جمهور ما خواهند بود. دلیل این مدعا هم بر میگردد به سخنان آقای علی آبادی ، رییس سازمان تربیت بدنی کشورمان در جمع 40 کشور عضو ای بی یو که از طریق شبکه سوم سیما و حول و حوش ساعت 7:30 پخش می شد. ایشان در بخشی از سخنان خود ضمن اشاره به موفقیت های چشمگیر تربیت بدنی در دو سال گذشته، ابراز نظر کردند که انشاالله در دور بعدی ریاست جمهوری آقای احمدی نژاد به شاخص های بالاتری نیز نایل خواهند آمد.
حالا به من خورده نگیرید که دلیلم آبکی است و این جور خورده تراشی ها! خودتون شاهد بودید که دور اول ریاست جمهوری به همین سهولت، که آقای علی آبادی فرمودند، رای آوردند.حتی برخی از دوستان هم اندیشه ایشان هم هنوز باورشان نشده است که رفیق شهردارشان به جد رقیب انتخاباتی آنها بوده است. باور ندارید یه توک پا بروید پیش آقای لاریجانی و رضایی و قالیباف! آقای ولایتی را جدا کنید! به نظر من ایشان به موضوع مهم قافیه رفاقت و رقابت زودتر از همه پی بردند.چون با کناره گیری زود هنگام از عرصه ی رقابت های انتخاباتی هم رفاقت خود با آقای هاشمی رفسنجانی را حفظ کردند هم احترام بزرگتر را نگه داشتند. بالاخره هرچه باشد دکتر ولایتی اول یک پزشک است، دوم، متخصص اطفال و سیم، وزیر خارجه و خروج و ...
والسلام

۱۳۸۶ مهر ۲۸, شنبه

مخاطب در اغما



اول: اگر کسی دستش به مسئولین شرکت پارس آنلاین می رسد لطفاً به آنها بگوید سایت بلاگر را از لیست فیلتر شده خارج کنند. من الان با فیلتر شکن موفق شدم نوشته ای نو بگذارم.ضمناً محض رعایت دموکراسی زنگی هم 4 شب پیش زدم که قول مساعد دادند موضوع را حل کنند که البته تا حالا اتفاق خاصی نیفتاده است. دوستان حتماً مطلعند که گیرندگان سرویس ای دی اس ال اگر فقط یک روز در پرداخت ماهیانه پارس آنلاین تاخیر کنند ارتباطشان قطع می شود اما اگر ما از این شرکت درخواستی داشتیم ... بگذریم! بی خود که اسم ما را جهان 3 نگذاشتند! یکی از معانیش، هر کاری را با بیش از سه روز تاخیر انجام دادن است.


دوم: همکاران من در هفته نامه ی سلامت مقاله ی انتقادی اینجانب در مورد سریال اغما را هفته ی پیش با عنوان مخاطب در اغما به چاپ رساندند. مقاله ظاهراً بی تاثیر نبود و از آنجا که آخرین قسمت سریال با تاخیر یک هفته ای پخش گردید، برخی اشکالات، در آخرین قسمت رفع شده بود که جای تشکر دارد. اکنون دوستان را میهمان مطالعه ی این مقاله می کنم:




خوشبختانه در چند سال گذشته، سینما و تلوزیون در گسترش رویکرد توسعه گرای خویش، پا به پای محتوای متون اصلی فیلمها و سریالهای خود سعی کرده است آنجا که قدم در عرصه های تخصصی نظیر صنعت، علم و خصوصاً طب برمی دارد با صاحبان اصلی این فنون مشاوره کرده تا بار محتوایی را از نقطه نظر فن و رشته ی مورد بحث در آن اثر هنری، از گزند گفتار و کرداری که سنخیت با فن مطروحه ندارد در امان نگه دارد. این رسم سالهاست که در آثار جهانی به چشم می خورد و اگرچه در برخی از همین آثار هم اشتباهات کلان فنی صورت می گیرد اما روند کلی به سوی رعایت شئونات علمی و فنی بوده است. رعایت القائات فنی در سریالها و فیلم ها، هنگامی که قرار است مبحثی طبی مورد توجه قرار گیرد، ظرافت و دقت نظر مضاعفی را از تهیه کنندگان و کارگردانان این آثار طلب ی نماید چرا که موضوعات پزشکی تمام لایه ها و اقشار اجتماع را به خود جلب می نماید و اگر به سهو یا عمد اشتباهی در این گونه موارد صورت گیرد، پاک کردن و اصلاح آن خبط از اذهان عموم کاری بس دشوار و سخت خواهد بود.
سریال اغماء که ظاهراً شبهای آخر خود را در ماه مبارک رمضان پشت سر می گذارد، از جمله مجموعه های موفقی است که جدای ازهر گونه قضاوت بر محتوای دینی آن، مورد توجه عام و خاص قرار گرفته است. من خود نیز به عنوان یک پزشک از سکانس ههای مختلف آن لذت برده و اعتراف می کنم که بخش های زیادی از آن به صورت کلی بر جانم نشسته و بهره خود را برده ام .اما با آن که دو تن از همکاران محترم من مشاوره بخش پزشکی آنرا داشته اند باز از گزند برخی از اشکالات علمی و ظاهری در امان نمانده است که احترماً به آنها اشاره ای کوتاه می نمایم.
نقد آثار هنری نظیر فیلم و سریال از یک اشکال عمده برخوردار است و آن که متاسفانه دیگر بر خود اثر، تاثیری ندارد اما می تواند توجه آیندگان را به آن جلب کرده و از اشتباهات بعدی جلوگیری نماید. به عبارت بهتر فیلم و سریال شبیه کتاب و تالیف نیست که با نقادی و ابراز اشکالات احتمالی در چاپ بعد آنرا تصحیح نمایند. سریال و فیلم هنگامی که به مرحله پخش و اکران رسید دیگر نمی شود اشکالات را پاک نمود اما گفتن و نوشتن ایرادات فنی می تواند توجه سازندگان بعدی را به خود جلب کرده و غنای مجموعه های بعدی را افزون سازد.
در سریال اغماء اگرچه لغت اغماء یک کاربرد ذوجنبه پیدا کرده اما به صورت مدام با یک لوکیشن بیمارستانی مواجهیم که گاهاً عبارات علمی بین متخصصین رد و بدل می شود . کاربرد اصطلاح دارو ها، بیماریهاو عبارات از یک سو و اماکن حضور دوربین، نظیر اورژانس، بخش وآی سی یو باید با وسواس کامل و حتی با دید آموزشی نگریسته شود و از پرداخت هر صحنه یا عبارتی که به آن کمترین شکی هست باید اجتناب کرد.
یکی از موارد ی که می شد با دقت بیشتر از اشکال آن پیشگیری کرد بخش آی سی یو است. متاسفانه در سریال اغما این بخش به گونه ای به تصویر کشیده شده است که گویا همانند یک بخش معمولی می شود در آن آمد و شد کرد. مزید استحضار خوانندگان گرامی ، بخش آی سی یو در هر بیمارستانی دارای استانداردهای خاصی است که رعایت آن در دورافتاده ترین نقاط این کره خاکی برای پرسنل پزشکی واجب و لازم است. یکی از ملزومات بدیهی این بخش محیط استریل و عاری از باکتری هایی است که وجود آن می تواند هریک از بیماران بستری در آن را با معضلات بزرگ روبرو سازد. درست به همین دلیل ، پروتکل ورود و خروج از این بخش واجد دستورالعمل های سخت گیرانه ای است . تقریباً هیچ همراهی حق ورود به آی سی یو را مگر در شرایطی که پزشک تشخیص دهد ندارد و در سریال اغماء بر خلاف سریال یک وجب خاک، به خوبی این مسئله رعایت شده است.اما چیزی که در سریال تلوزیونی اغما چهره ای غیر فنی به خود گرفته است اینکه پزشکان و پرستاران هنگامی که اراده می کنند تا به بیمارشان سرکشی کنند، بدون رعایت اصول بهداشتی و با همان البسه و کفشهایی که بیرون از بخش دارند وارد بخش مهم آی سی یو می شوند.هموطنان گرامی باید آگاه باشند که ورود به آی سی یو با شرایط کاملا استریل صورت می پذیرد . شرایطی نظیر استفاده از کفش مخصوص بخش ،با کاور مخصوص، "شان" کامل پوشاننده لباس بعلاوه کلاه و ماسک استاندارد. شاید این نکته به نظر سازندگان این سریال زیبا ، چندان با اهمیت ننماید اما وقتی به بعد آموزشی آن و همچنین احتمال پخش آن در آینده از شبکه های ماهواره ای توجه کنیم، به این مهم می رسیم که قضاوت دیگر مردم جهان نسبت به ما و سیستم های بیمارستانی ما جالب و درخور نخواهد بود.
امروز اکثر سریال های و فیلم های ساخت ایران با فاصله اندکی از پخش در شبکه های داخلی در شبکه های ماهوار ای هم روی صفحه ی جادویی می نشیند لذا بر سازندگان این آثار پر بیننده واجب است که علاوه بر دقت در متون علمی از لوکیشن هایی استفاده کنند که سیستم بهداشتی درمانی ایران را با علامت سوال در ذهن جهانیان روبرو نسازد. در حال حاضر بسیاری از ابزار و تکنولوژی های بیمارستانی ارتقا یافته و بهینه شده است و در جهت آسایش بیمار و همراهان بالندگی یافته است.ایران نیز به عنوان کشوری که در منطقه از رشد زایدالوصفی در بخش بهداشت و درمان برخوردار بوده است در اکثر بیمارستانها خصوصاً مراکز درمانی در پایتخت از این تکنولوژی ها بهره می برد و به کار بردن تجهیزات و امکانات قدیمی و کهنه در فیلم ها و سریالها به آبروی جمهوری اسلامی خدشه وارد می سازد. پس انتظار جامعه ی پزشکی ایران از هنروران گرامی آنست که در نشان دادن صحنه های درمانی، از لوکیشن هایی استفاده کنند که این پیشرفته گی را نشان دهد. جالب است به این نکته اشاره کنم که یکی از پر تکرار ترین صحنه سریال اغماء ورود و خروج آمبولانس از بیمارستان است. این آمبولانس خود از قدیمی ترین آمبولانس های موجود در ایران است . این در حالی است که آمبولانس های مجهزی درهر دوبخش دولتی و خصوصی وجود دارد که ظاهر آنها حکایت از استانداردهای روز جهان دارد..در پایان بر خود فرض می دانم به این مهم اشاره کنم که انتظار بی عیب و ایراد بودن یک مجموعه مثل اغماء انتظار معقولی نیست لیکن انتظار از سینماگران و هنروران عزیز ایران زمین مبنی بر این نکته که سعی نمایند مجموعه های در دست ساختشان از کمترین اشکالات فنی وتخصصی برخوردار باشد نیز خواسته ای لازم و ضروری است. کارگردانان و دست اندرکاران هر هنری باید همواره به یاد داشته باشند که اثر آنها هر آینه ممکن است در هر نقطه از جهان توسط چشمان نقادانه ای مورد توجه قرار گیرد.

۱۳۸۶ مهر ۲۰, جمعه

عید در کاخ تنهایی



به مدد برخی از دوستان عزیز! من پنجشنبه و جمعه را تا صبح شنبه در بیمارستان در کشیک به سر خواهم برد.وقتی شنیدم بالاخره بعضی مسلمانان امروز را (جمعه) عید اعلام کردند من هم رفتم به استقبال عید. چند تایی گل از باغچه ی بیمارستان چیدم و گذاشتم داخل یک بطری آب که اکنون سر آن را با کارد برداشتم تا جالبتر شود. چدتائی هم عکس از اندرونی پاویون گرفتم تا هرکه این پست را خواند در این بزم میهمان شود.البته عکس ها موبایلی است و تمنای کیفیت نباید داشت.
در بیمارستانی که من شیفت می دهم، برخی بیماران اعصاب و روان هم بستری هستند.امروز خبر دادند که بیماری که دیروز بستری کردم از دیشب تا حالا خوابیده و از تخت پایین نیامده است.فوراً بالا سرش رفتم و از پسرش که همرا بیمار بود موضوع را پرسیدم.تایید کرد که دیشب تا حالا خواب خواب است.معاینه اش کردم.هوشیار بود.( خوشحال شدم) همه ی علائم حیاتی هم عالی بود.اما ظاهراً دوز داروهایی که پزشک معالجش نوشته بود کمی زیاد بود .برای 24 ساعت دستور قطع دارو داده شد.وقتی بیرون می آمدم پسرش گفت:
دکترجان می دانید پدر من یک سال است اصلاً نخوابیده ؟ اونایی که خوب می خوابند قدر سلامتیشونو بدانند.
وقتی از بخش خارج می شدم رو به پرسنل گفتم: پیشاپیش عید را تبریک می گم! یکی از بیماران بخش که می خندید و ظاهراً داروهای روانی اش را هم به موقع خورده بود یه نگاه معصومانه ای به من کرد و گفت: عید شد؟ گفتم نه فردا انشا الله!
گفت: خدا کنه مریضا شفا پیدا کنند تا فردا!
هنوز نگاهش همراهمه! دعا کنید.
و آخر اینکه از فحوای اس ام اس هایی که می رسد معلوم است ایران تنها کشوری است که در آن دو روز عید است. سربسته این موضوع را بدانید.همین!






۱۳۸۶ مهر ۱۶, دوشنبه

یوم الشک

من کم کم دارم شک می کنم!
گوش الیاس کر! چشم او کور! این همه تبلیغات رسانه ای در خصوص سفر اخیر آقای احمدی نژاد به آمریکا،چه در خارج و چه در داخل شک برانگیز است!
چرا در سفر قبلی ایشان به نیویورک، چنین مدیحه سرایی برپا نشد؟ آن بار با این بار تفاوتی داشت؟
انگار ایران از اول انقلاب تا کنون فقط یک رییس جمهور داشته است و او هم فقط یک بار به آمریکا سفر کرده است!
به نظر من هم توهین آشکار رییس دانشگاه کلمبیا به رییس جمهور یک کشور مشکوک و ناجوراست و هم این همه مداحی اندر سفر ظفرمندانه آقای احمدی نژاد!
همین اتفاقات عجیب غریب است که باعث می شود عوام الناس تمثیل قدیمی"بی پدر و مادری سیاست" را تکرار کند ها! من گفته باشم!

۱۳۸۶ مهر ۱۰, سه‌شنبه

اندر دوباره شدن

یه جورایی ذوقم کوک شده است! الان که دارم می نویسم یه لبخند نیم مسخره رو لبام نشسته و از اینکه دوباره فیل ام یاد هندوستان کرده احساس وجد می کنم.لابد به قول گذشتگان بدنم می خارد که تو این حال و زمان میل به نگارش کرده ام! علی ایحال مراحل نیت کردن را پشت سر گذاشتم و حالا وارد قصد و قرض شدم.
برای اولین پست در دور جدید نوشتار! به شبهای ارزشمند پیش رو اشاره می کنم که اگر از هر حیث از آن صرف نظر کنم اما از یک جهت آنقدر ارزش دارد که حاضر نیستم آن را از دست بدهم و آن خلوت است.مزه ی شیرین خلوت با خود و خدا را هر کس چشیده باشد حرفم را می خرد.گوشه ای نشستن و در دل آرام و زلال شب حسابرسی کردن.به گذشته و حال و آینده نگریستن. و عکاسی و تصویر برداری مجدد از ذهنیاتی که می تواند نقش به سزایی در سال پیش رو داشته باشد.
در هر صورت از خدای مهربان می خواهم در این شبهای عظیم و عزیز، موجبات سربلندی ملت و مردم و دوستان را فراهم سازد.
خداوندا از این شب به بعد عقلانیتم را روز افزون فرما.
آمین