۱۳۸۳ اسفند ۳, دوشنبه

اگر در آينه وسط شكل زوم كنـيد مرا خواهيد يافت!
Posted by Hello





راستي اگر تماشاچيان نبـودند ؛ ...... Posted by Hello






بسياري از زنان ابيانه ساكن روستا نيستند ولي جالب است كه هم آنها و هم همسرانشان در طول اقامت در روستا به هيات لباس سنتي ظاهر مي شوند. Posted by Hello






و اما وقتي مراسم تمام ميشود.... Posted by Hello






كودكان هم به سبك بزرگترهاي روستا اما در قامتي متناسب با سنشان عزاداري ميكنند. Posted by Hello






انديشه كودكانه!هم دوربينشو هم دوربيني شو نگاه! Posted by Hello




امسال عاشورا ابیانه جای دوستان خالی Posted by Hello

۱۳۸۳ بهمن ۲۹, پنجشنبه


گل افشان خون


بلندا سرما كه گر غرق خونش
ببيني ، نبيني تو هرگز زبونش
سرافراز باد آن درخت همايون
كزين سرنگوني نشد سرنگونش
تناور درختي كه هر چه ش ببري
فزون تر بود شاخ و برگ فزونش

پي آسمان زد همانا تبرزن
كه بر سر فرو ريخت سقف و ستونش
زمين واژگون شد از آن تا نبيند
در آيينه ي آسمان واژگونش
بلي گوي عهدش بلا آزمايد
زهي مرد و آن عهد و آن آزمونش
ز چندي و چوني برون رفت و آخر
دريغا ندانست كس چند و چونش
خوشا عشق فرزانه ي ما كه ايدون
ز مجنون سبق برده صيت جنونش
از آن خون كه در چاه شب خورد بنگر
سحرگاه لبخند خورشيد گونش
خم زلفش آن لعل مي نمايد
نگر تا نپيچي سر از رهنمونش
بهارا تو از خون او آب خوردي
بيا تا ببيني گل افشان خونش
سماعي است در بزم او قديسان را
دلا گوش كن نغمه ي ارغنونش
به مانند درياست آن بي كرانه
تو موجش نديدي و ديدي سكونش
نهنگي ببايد كه با وي بر آيد
كجا سايه از عهده آيد برونش

۱۳۸۳ بهمن ۲۳, جمعه

1، 2 ، 3 ، ولايت
دوستي نقل مي کرد :
« امروز حاج آقا پناهيان مشغول سخنراني درصدا و سيما بود و مضمون سخنانش در مورد ولایت پذيری امت بود.ايشان ضمن آنکه لحن گفتارش را با حالتی خاص ادامه مي داد، اندر اثبات نظريه ی خويش به مثال عجيبي رو آورد که اگر فقط يکبار قبل از پخش ، باز بيني شده بود شايد در ارسال آن به منازل ملت ، کمي تامل مي شد : حاج آقا مثال گهر بار خود را در تاييد ذوب في الولايت اينچنين ادامه داد : روزي امير المومنين فرزند خود ابوالفضل را در بغل داشت (نقل به مضمون) و برای آنکه اعداد را به عباس بياموزد از او خواست تا بگويد ، يک ، و عباس تکرار کرد : يک ، امام ادامه داد بگو دو ، عباس جواب داد : يک .علي (ع) از ابوالفضل خواست تا بگويد سه ، و عباس مجدداً گفت : يک . امام متعجب از عباس خواستند بگويد چرا دو و سه را تکرار نمي کند ! و ابوالفضل در جواب امام دليل چنين آورد که : آقا جان! فقط يک، آنهم فقط حسين ! ..... و حاج آقا در حالي که دوباره به لحن قبل باز مي گشت ميگفت ببينيد ابوالفضل چقدر ولايت محور است! حاضر نيست ....................................»
________________________________________________
البته سواد ديني بنده درحد آقای پناهيان نيست! چرا که ايشان عالمي جليل القدر است و من طبيبي معمولي که دانسته هایم تنها هزينه سفر خويش را فراهم مي آورد.با اين حال در اين گفتار آن چنان عدم توازن و نقض غرض ديدم که حيفم آمد به آن اشاره نکنم. شايد از اين منظر کسي و از جمله گوينده محترم اين بيانات ، با مشاهده مجدد ، تاملي فرموده و فتح باب نمايند. با اين حال هدفم تخريب و تشويش نيست بلکه اميد آنست که اگر آقايان بپذيرند، دين را کاملاً نفهميده اند و با گفتاری از اين دست نسل جوان را روز به روز از مقوله دين دورتر و دلزده تر مي کنند.
و اما آن نقض غرض فاحش اين است: چطور عباس، اطاعت از ولي زمان خود - علي (ع) - را به دليل علاقه وافرش به حسين به ديده اغماض نگريسته و در حالي که امام از او مي خواهد عدد 2 و 3 را بگويد ، سرپيچي کرده وعدد 1 را تکرار مي کند؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ !!!!!!!!!!!!!!! با آموزه هاي ديني اندکي که دارم نيک مي دانم که در يک زمان دو امام و ولي وجود نداشته است.! پس به احتمال زياد اين داستان بي اعتبار بوده يا جايي دچار تحريف شده است ليکن هدف اصلي نگارنده صرفاً نقد گفتار شيوخ منبری نيست بلکه اشاره به معضل بزرگي است که هوش و حواس فوق العاده خوانندگان اينترنتي به من اين اجازه را مي دهد که از اطاله گفتار پرهيز کرده و به همين کوتاه بسنده نمايم.
_______________________________________________
پيش بيني وضعيت منابر در دو ماه آينده:
از آنجا که اکنون پس از 26 سال ، مناديان دين در کشور نتوانسته اند وضعيت اسف انگيز منابر وعظ و خطابه را سامان بخشند انتظار مي رود، در دو ماه آينده شاهد خزعبلات و به قول مرحوم مطهری زهرماري هايي از اين دست باشيم. خداوند به همه ي ما صبر دهد!

۱۳۸۳ بهمن ۱۷, شنبه

من تازه به محله ی بی خيال تو آمده ام
همسايه!
من تازه به محله ی بي خيال تو آمده ام
خانه های پشت سرم، سر به راه نبودند
حالا که خوب نگاه مي کنم ،
هر جای راه و خانه های پشت سرم
یک تکه خاطره به جایی چسبیده است.
از همان اول راه هم انگار قرار نبود
هيچ خانه ای به کفش هايم عادت کند
مسافرخانه های دنيا حتا
نام مرا از ياد برده اند.
حالا فکر مي کنم، يک جای اين همه فکر کردن اشتباه آمده ام:
به خدا تابلوهای کنار جاده و کوچه ها دروغ مي گويند.
مگر اين تابلو ها مي دانند، کوه برای چه هي به هراس ما مي ريزد؟
کوه دارد براي خودش ميريزد.
آب دارد براي خودش مي رود.
سوسک ها برای خودشان به ناگهان هراس آشپزخانه مي آيند،
مي روند و در هول ناگهان ما گم مي شوند.
گاوها برای خودشان از بي خيالي جاده رد مي شوند.
وحتا زلزله هم برای خودش ، مي آيد و گاه
رودبار ميسازد .
همسايه !
حالا در اين ايوان رو به تازه تماشای ماه
دارم عشق ميکنم .
هی حافظ از من فال مي گيرد و من
چراغ و چارراه نشانش مي دهم .
ورق مي زند:
چتر و هي حرف هاي با خودم
تفنگ و تابلو های یر کوچه های شهيد
چای شهرزاد و
قصه هايي که حالا تمام مي شوند .
هي من از حافظ فال مي گيرم:
رواق منظر چشم من آشيانه توست
کرم نما و فرود آ ، که خانه خانه ي توست .
همسايه!
مي دانم آخر اين همه چسبيدن خاطره به يک جاي دنيا
آخر اين همه خانگي کردن ها
يک روز خانه اي مي خرم که گاه
مثل خانه نيما ابری
گاه مثل خانه ی ماهي دريا
گاه مثل خانه ي پدرم خالی ،
خالي ، خالي .
--------------------------------------------------------------------------------
شايد يه هفته ای ننوشتم اما اين کتاب شعر همسايه ها ، نوشته هيوا مسيح را خواندم و بعدش هم قطعه ای زيبا از آن را براي ... نوشتم!
يا حق