۱۳۸۶ آذر ۹, جمعه

چه آسان مرگ را آواز می داریم!

مرگ نا معلوم دکتر زهرا بنی یعقوب، اگر هر علتی داشته باشد که ما نمی دانیم! اما به روشنی و وضوح سیکل وفات این پزشک جوان را حلقه ای به نام ستاد امر به معروف و نهی از منکر استان همدان تکمیل کرده است. به عبارت برهان خلف، اگر خانم دکتر، توسط ماموران این ستاد دستگیر نمی شد، الان در چه وضعیتی بود؟ زنده یا سر در نقاب خاک کشیده؟
خدا آخر و عاقبت همه را ختم به خیر کند، از وقتی وضعیت جاده ها نا مناسب شده و دم به دقیقه آمار می دهند که چندین نفر در جاده ی فلان جا ، جان باختند، ارزان شده این متاع جان!اصلن یک چیز عجیب و غریبی است مرگ و میر در کشور ما! دوران انقلاب یک جور، در زمان جنگ جور دیگر و اکنون هم به روشی دیگر!
من شاید خود بارها بر بالین نزدیک ترین دوستانم در جنگ حاضر شدم و اشک ریختم اما الان می فهمم که اشک من نه به جهت رفتن او بوده که صد البته به دلیل ماندن خود بوده است. اگر چه این نوع نگرش در جای خود قابل نقد و بررسی است اما به نظرم یک اشکال عمده دارد که اگر مهار نشود عوارض اجتماعی مناسبی ندارد و آن ارزانی و کم قیمتی جان مردم است. در جامعه ای که به جای صلای زندگی و نشاط و حیات، بر برج و باروی آن بوی مرگ بوزد، تیتر مطبوعات و هدلاین اخبار رسانه ایش جنگ و بمب و تباهی جان ها باشد، چه انتظار که راه به سوی ترقی و انبساط و شکوفایی بر دارد؟!
من به عنوان یک ایرانی، که زمانی نیز در پیکار با متعرضین به ناموس و مملکتم سر از پا نشناخته ، پشت به تمام آرزوهای پدرانه و مادرانه کردم و البته در این راه چند ضربه ای هم نوش کردم، به این روند ارزان فروشی جان در مملکتم معترضم.راحت بیان می شود که دختری جوان و پزشک و خادم مرده است!
برادر من، خواهر من، اینجا یک کشور اسلامی است! باید از علی و عدالت و پاکی فقط یک اسم باشد و بس؟ پس نمود این عدالت را کی باید مردم بی نوای این کشور ببینند تا باور کنند مقتدایشان چگونه بوده است؟
خیلی جالب است! به جای آنکه ظلم اسمی و غیر ملموس باشد و عدالت ملموس!برعکس آن را می بینیم!
نکته ای که من به آن اشاره کردم یک معضل اجتماعی است و بر دولتمردان حال و آینده ی مملکت است که آن را سامان بخشند.
انرژی هسته ای حق مسلم ماست!
انرژی زندگی حق مسلم تر ماست
و انرژی با هم زیستن مسلم ترین حق!
مگر نمی گوییم محمد رسول الله اشداء علی الکفار و رحماء بینهم؟
کاش اندکی از بخش دوم این آیه کریمه را به ما نشان می دادند!
رحماء بینهم ام آرزوست.

۱۳۸۶ آذر ۱, پنجشنبه

قاچاق قانونی بنزین

چند هفته قبل به قصد اصفهان، با یک آژانس تا میدان آرژانتین طی طریق کردم. رانند آژانس از آذری زبانها بود و وقتی صحبت می کرد دلم می خواست می توانستم صدایش را ضبط کنم. در باره کمبود بنزین و دردسرهای این روزهای امثال خودش با بنزین می گفت: اینا دیدن تانکر تانکر بینزین داره از مملکت بدون اینکه چیزی عاید دولت بشه خارج میشه! گفتند چی کنیم چی نکنیم! گذاشتند و برداشتند، بینزین را کارتی کردند.حالا چی شده؟ بینزین گانونی( قانونی) گاچاگ( قاچاق) می شه! دیگه گیر( غیر) گانونی نمیشه که!

این موضوع گذشت تا شب گذشته که حول و حوش ساعت 24 وارد اصفهان شدم. با کمال تعجب تعداد کثیری ماشین های آخرین مدل ر ا دیدم که در پمپ بنزین صف کشیدند. از راننده تاکسی پرسیدم چه خبره؟ گفت امشب زمان دریافتی بنزینی وانت بارها و تاکسیاس! چون سهمیه ماه خاتمه پیدا می کونه! ایستادند تا تتمه بنزین خودشونو بگیرن تا سهمیه ماهشونو کامل استفاده کنن.
تاکسی داشت دور میشد.از گوشه پنجره نگاه کردم، اما تاکسی یا وانت باری در صف نبود! اگر هم بود در صف نبود. گوشه و کنار ایستاده بودند.
راننده گفت: تعجب نکون! وانت بارا، آ تاکسیا در چنین لحظات نابی سهمیه اضافی خودشونو به ما بقی خلایق که بنزین کم دارند، می فروشند. یعنی قاچاقی سالمی سوختس!
بعد از آنکه کمی دور شدیم، انگار که چیزی یاد این تاکسی ران اصفهانی آمده باشد ادامه داد:
آقایی احمدی نژاد، اون روزی که حرف از(بخونید ez) آوردنی پولی نفت تو سفره ها زد( zed بخونید) فکر نیمیکرد بنزین اینقده گرون بشه! وگرنه می گفت پولی بنزینا بشتون( بخونید: beshetoon) می دم. تا الانه که دارد با این کار پولی بنزین را بمون میدد! حالا درسس که قاچاقیس اما در هر حال اومدس تو سفره!و بعد کلی خندید.
راستی تا یادم نرفته این را هم بگویم که 33 پل در آن ساعت شب حسابی زیبا بود. جایتان خالی! عکس موبایلیش را تقدیم می کنم.










۱۳۸۶ آبان ۲۴, پنجشنبه

این بار اما جور دیگر باید دید

آدم وقتی برخی نوشته ها را می بیند، قوای دماغیش آنچنان به خارش و سوزش و درد و هزار مشکل بر می خورد که کافی است سر در جیب تفکر برد و دیگر نخیزد از این مرگ!احسانه در این سیاهه ی دهشت و امیر در این نوشته ی قانون را بشکن چون حقوقی نداری آنچنان آدمی را مشغول درون می کنند، که زنده بودن را از یاد برده به دامان مرگ پناه می جوید! وقتتان را نگیرم. شما هم اگر فکرتان می خارد سری به آنجا بزنید.

۱۳۸۶ آبان ۱۷, پنجشنبه

دیه ای با چهار دست

امشب یکی از پرستارهای بیمارستان برایم تعریف می کرد:
هر کار کردند نتوانستند رضایت پدر را به دست بیاورند. پسرش بدجوری چاقو خورده بود و چه بسا تا آخر عمر مجبور باشد تاوان این آسیب را پس بدهد.جوانی که چاقو را وارد قفسه سینه تک پسر نوجوان این پدر کرده بود تا خرخره در مستی غرور بود.شیشه غرورش وقتی صدای شکستن داد که دادگاه حکم محکومیتش را صادر کرد.
از آن موقع بود که همه ی شیوخ و بزرگان ردیف شدند تا پدر از جوان مغرور درگذرد.اما پدر که حالا یکبار تا مرز مرگ و قتل دلبندش را تجربه کرده بود، روی هیچ کسی را نگرفت. هشت میلیون دیه هم عدد کمی برای خانواده ی طرف نبود. .یکی از روز ها جوان متکبر درخانه پدر را زد! و این بار انگار که کلی از چرک و کثافت و تعفن نخوت از پیکرش ریخته باشد ازاو خواست تا از گناهش درگذرد. نگاه پدر آرام تر شده بود! با گذاشتن شرطی جوان را سفیر کرد تا پیغام را به خانواده خودش برساند.تمام شرط این بود:
به جای هشت میلیون تومان، سه میلیون
سه ساعت وقت
حضور هر دو پدر و هر دو پسر
و در پایان سه ساعت، حضور در دادگاه و امضای مدارک رضایت.
راستی آن سه میلیون هم نقد باشد و همه هزار تومانی!
خانواده ی جوان خیلی خوشحال شده بودند.از یک طرف دیگر پسرشان به زندان نمی رفت و از سوی دیگر هشت میلیون هم سه میلیون تومان شده بود.چه پدر فهیم و نیکو کاری!آنچه نگرانشان می کرد، درخواست سه ساعت فرصت بود! کمی نگران کننده بود. شاید کلکی در کار باشد. نکند ...
ساعت هشت صبح در خانه ی پدر به صدا در آمد. پدر پس از باز کردن در، مطمئن شد که جوانک به اتفاق پدر آمده اند.حال پسرش اگر چه کاملاً رو به راه نبود اما با پدر بیرون رفت.پولها را تقدیم کردند." سه میلیون تومان نقد و همه هزار تومانی" این جمله ای بود که جوانک برای ایجاد ارتباط بر زبان آورد. پدر نگاهی به کیسه پول کرد و با علامت دستش به جوانک حالی کرد که کیسه پیش خودش بماند.
قرار شد پدرها سوار و پسر ها پیاده آنها را دنبال کنند.

جایی کنار یک صندوق صدقات ایستادند:
پدر رو به جوانک کرد و گفت: ده هزار تومان از آن پول ها بده پسر من تا بریزد داخل صندوق. جوانک چنین کرد.
ماشین 5 دقیقه بعد کنار درب منزلی توقف کرد.
دویست هزارتومان بده تا به صاحب این خانه بدهد.معلوم بود که خانواده مستمندی بودند.جوانک چنین کرد.
بیست یا سی جا توقف کردند. و حدود ده جا فقط صندوق بود. کم کم جلو درب دادگاه بودند. تقریباً پانزده دقیقه ای هم از سه ساعت فرصت گذشته بود.
پدر آرام از ماشین پیاده شد.و پنج دقیقه بعد تمام فرم های رضایت امضا شده بود.وقتی از دادگاه خارج شد خداحافظی هم نکرد.آن طرف تر اما دو جوان با کیسه ای ایستاده بودند که به نظر می رسید مقدار کمی پول در آن است.جوانک دستی در کیسه کرد و حدود بیست هزارتومان باقی مانده را درآورد.چشمانش به چشمان پسر خیره ماند.پدر وقتی از سر خیابان پیچید نگاهش به آنها افتاد که داشتند با همدیگر پول ها را در صندوق صدقات می انداختند.

۱۳۸۶ آبان ۱۰, پنجشنبه

دور دوم ریاست جمهوری احمدی نژاد

افراد برای نوشته ها، کرده ها و گفته های خویش دلیل می آورند. من امشب فهمیدم آقای احمدی نژاد یک دوره ی دیگر هم رییس جمهور ما خواهند بود. دلیل این مدعا هم بر میگردد به سخنان آقای علی آبادی ، رییس سازمان تربیت بدنی کشورمان در جمع 40 کشور عضو ای بی یو که از طریق شبکه سوم سیما و حول و حوش ساعت 7:30 پخش می شد. ایشان در بخشی از سخنان خود ضمن اشاره به موفقیت های چشمگیر تربیت بدنی در دو سال گذشته، ابراز نظر کردند که انشاالله در دور بعدی ریاست جمهوری آقای احمدی نژاد به شاخص های بالاتری نیز نایل خواهند آمد.
حالا به من خورده نگیرید که دلیلم آبکی است و این جور خورده تراشی ها! خودتون شاهد بودید که دور اول ریاست جمهوری به همین سهولت، که آقای علی آبادی فرمودند، رای آوردند.حتی برخی از دوستان هم اندیشه ایشان هم هنوز باورشان نشده است که رفیق شهردارشان به جد رقیب انتخاباتی آنها بوده است. باور ندارید یه توک پا بروید پیش آقای لاریجانی و رضایی و قالیباف! آقای ولایتی را جدا کنید! به نظر من ایشان به موضوع مهم قافیه رفاقت و رقابت زودتر از همه پی بردند.چون با کناره گیری زود هنگام از عرصه ی رقابت های انتخاباتی هم رفاقت خود با آقای هاشمی رفسنجانی را حفظ کردند هم احترام بزرگتر را نگه داشتند. بالاخره هرچه باشد دکتر ولایتی اول یک پزشک است، دوم، متخصص اطفال و سیم، وزیر خارجه و خروج و ...
والسلام