۱۳۸۶ اسفند ۱۰, جمعه

کبریای توبه

بعضی اوقات نوشتن یک شعر ناب ، نثر یک متن جان برخاسته و نگارش بیتی که ناگهانی از دوستی عزیز و یادآور دوران عاشقی به دستت برسد خود بهانه ی دلنگاشته ی یک هفته می شود. تقدیم به آنان که حریم دلشان حرم پاکی ها و صداقت هاست.

کبریای توبه را بشکن، پشیمانی بس است
از جواهرخانه ی خالی، نگهبانی بس است
ترس جای عشق جولان داد و اشک، جای یقین
آبروداری کن ای زاهد، پشیمانی بس است
یوسف از تعبیر خواب مصریان، دل سرد شد
هفتصد سال است می بارد، فراوانی بس است
خلق، دلسنگ اند و من آیینه با خود می برم
بشکنیدم دوستان، دشنام میزبانی بس است
نسل پشت نسل، تنها امتحان پس می دهیم
دیگر انسانی نخواهد بود، قربانی بس است
بر سر خان تو تنها کفر نعمت می کنیم
سفره ات را جمع کن ای عشق، میهمانی بس است
******************************
نثری از مرحوم رد صلاحیت شده جناب دکتر شریعتی:
خدایا!
به مذهبی ها بفهمان که آدم از خاک است.
بگو که یک پدیده مادی نیز به همان اندازه خدا را معنی می کند که یک پدیده غیبی!
در دنیا، همان اندازه خدا حضور دارد که در آخرت و مذهب اگر پیش از مرگ به کار نیاید، پس از مرگ هم به هیچ کار نخواهد خورد!
******************************
و بیتی نغز:
به اسم باغبان ما را خریدند
ولی با نام گل ما را بچیدند
غرض از بیت قبلی مصرع بعد:
که با پنبه سر ما را بریدند!

0 نظرات: