دوستی گله کرده بودند که سیاه ننویسیم! ماهم که از قضا بچه حرف گوش کنی هستیم، گوش می دهیم. هر چند به قول خودمان:
*
پسته خندان است در ظاهر و لیک
رنگ خون دارد دل افسرده اش
*
دوست دیگری در وبلاگ وزینشان این شعر مرحوم قیصر امین پور را آورده بودند:
*
*
قطار میرود
تو میروی
تمام ایستگاه میرود
و من چقدر ساده ام
که سالهای سال
در انتظار تو
کنار این قطار رفته ایستاده ام
و همچنان به نرده های ایستگاه رفته
تکیه داده ام!
تو میروی
تمام ایستگاه میرود
و من چقدر ساده ام
که سالهای سال
در انتظار تو
کنار این قطار رفته ایستاده ام
و همچنان به نرده های ایستگاه رفته
تکیه داده ام!
*
*
و از شما چه پنهان، این شعر چنان تاثیری داشت که من هم دست به کار شدم و دلنگاشته ای را در پاسخ( که حضرت همسر مهربان آن را کمی دست کاری و تخلیص فرمودند)، چنین آوردم:
*
*
اگر قطار رفته است
و ایستگاه و یار رفته اند
و آن نشان سادگی!.
نگاه کن!
همان که تکیه کرده بود به نرده ها
و در خیال خود سرود
قطار میرود!و یار می رود
رفته است و می رود.!
و می رویم
یکی جلوتر است و ما کمی عقب
می رویم
قرار هر کسی نوبتی است.
فقط کمی نگاه و اندکی به گوش!
ببین نوای دور یار
صدا به کی می زند
همو شده است نوبتش که می رود
مثال میوه ای که می رسد.
اگر صدا نکرده رفتنی شویم
نمی شود دقیق گفت ولی
مثال میوه ای شویم
که می رود وکال می رود.
*
*
0 نظرات:
ارسال یک نظر