همنشینی در بهشت
به کار بردن عبارت سردر این دست نوشته شاید اندکی تعجب بر انگیز باشد.در بدو امر، نگاه به چنین عنوانی آدمی را رهنمون بک متن عرفانی و متافیزیکی می نماید. اما نویسنده به هیچ وجه قصد ندارد با نگاره ی امروزش، خواننده عزیزش را در رواقهای تو در توی بهشت برین به پرواز درآورد و یحتمل در حین این طیران، همکلامی با حوریان وغلمان را تیز به ارمغان آورد. نه! من قطعاً قصدی چنین معرفتی ندارم. لاکن مطلبی که به آن خواهم پرداخت، کم از یک طیران روحی نشاط انگیز ندارد! ظاهراً زیاده از حد معطلتان کردم، پس رخصتی تا باز گویم حدیث این گونه نوشتار را.
به همت دوستی، و در پیگیری پروژه ای، شب گذشته موفق به دیدار استادی عزیز و ارجمند شدم. در بدو ورود به منزل استاد، دیدگاه من صرفاً اجرایی و کاری بود. قرار بود برای تکمیل یک محصول مولتی مدیا در معرفی دانشگاه علوم پزشکی اصفهان، خدمت استاد رسیده و در ترجمان عبارات پزشکی به عربی، کمک کنم. وظیفه من صرفاً شرح عبارات پزشکی بود تا استاد، معادل عربی آن را در ادبیات عربی خود ملحوظ نماید. این محصول قرار است به سه زبان فارسی،عربی و انگلیسی تهیه و تدوین گردد.
پانزده دقیقه ای دیر رسیدیم و افسوس که فراموش کردیم عذر بخواهیم. سیمای بشاش و رئوف استاد و صد البته لهجه ی عربی-فارسی ایشان از همان ابتدای ورود نوید بخش شب دل انگیزی بود. چایی داغ ، سفره گفتگو را گشود. تقریباً در همان نیم ساعت اول گفتگویمان، بحث از پروژه به سمت دیگری رفت و همین گپ شبانه بود که مرا سخت دوستدار استاد ارجمند ساخت.همه چیز از آنجایی شروع شد که استاد نگران حال میهمانی بود که جدیداً وارد اصفهان شده و سخت حساس به آب و هوای شهر گردیده و علی الظاهر شب بدی را طی کرده بود. و جالب اینکه استاد وقتی فکر این دوست افتاد که من قصد داشتم بیماریهای آلرژیک را توضیح دهم و دنبال لغات مترادف عربی می گشتیم که با گفتن کلمه حساسیت شدید، ایشان از من خواست پزشکی را در این تخصص معرفی کنم. تلفن را برداشت و با لهجه غلیظ عربی آغاز به گفتگو کرد.من که جز چند لغت الحمد الله و حساسه و ... چیز دیگری نفهمیدم. استاد در معرفی دوستش که تازه به ایران آمده بود می گفت سرمایه کلانی را وارد ایران کرده و قصد داشته است به مرمت خانه های تاریخی اصفهان که در معرض تخریب است بپردازد. چند خانه ای را هم تحت عنوان « خانه عانی » به سبک دوران صفوی اما با مصالح مدرن مرمت کرده اند لیکن به دلایل عدیده فرهنگی و اجرایی که شما و من خوب به آنها واقفیم و ریشه در مدیریت ایرانی دارد، اکنون بی انگیزه شده و شما خود حدیث مفصل بخوانید از این مجمل. با توجه به انکه دوست محترم استاد یک خارجی عرب محسوب شده و چنین شیفته گی معماری کهن ایرانی از یک غیر ایرانی بعید بوده است، دست اندازیها شروع می شود.حتی یکی از مسئولین کشوری به استاد می گوید که: در فرهنگ ایرانی به چنین شخصی مجنون می گویند و استاد نیز به حمایت از دوست فرهیخته اش گفته بود: مگر تمام مجنون ها باید عاشق لیلی شوند. این مرد عاشق هنر و معماری است و علاقه دارد در این راه هزینه کند.
تعجب سراسر وجودم را فراگرفته بود. خدایا در این کشور اگر سراغ اقتصاد بروی تا رونقی به بازار دهی غارت گرت می خوانند تا از صحنه خارجت سازند، سراغ سیاست اگر بروی ، مزدور و ایادی بیگانه و بر هم زننده ی امنیت ملی و مشوش اذهان عمومیت خوانند تا راه به زندان سپری، سراغ دین اگر بروی، تکفیرت کنند و احکام داغ و درفش صادر کنند که مباد روزنه ای به دنیای فرا سنتی گشوده گردد. دیگر این صیغه اش را ندیده بودم که، اگر کسی یافت شود و قصد حمایت و حفاظت از آثار فرهنگی ما داشته باشد هم درک نشده و به جای هموار کردن راه، سد مسیرش گردند! لحن دلسوزانه استاد رئوف معیر، استاد دانشگاه اصفهان و زبان شناس قهار زبان عربی مرا چنان به وجد آورده بود که اگر تا به صبح نیز این نشست طول می کشید حاضر به ترکش نبودم.دلم گرم محبت یک ایرانی عرب زبان، به آب و خاکش شده بود.آنچنان با انرژی سخن می گفت که تصور می کردی وجودت را در نوردیده و در حال بازسازی است. به من قول داد تا ماه آینده از یکی از این خانه ها دیدار کنیم و اگر اجازه داد چند عکس یادگاری بگیریم. من خوشایند ژنرال عزیز هم که باشد چند تا از تصاویر توپ بنا را در وبلاگ خواهم گذاشت تا روشن شود که بعضی انسانها از جنس دیگرند. به عنوان یک ایرانی از این هموطن فر هیخته و از آن دوست غیر ایرانی سپاسگذارم. قول می دهم فردا بهتر از امروز، برای کشورم اندیشه کنم. کمترین تشکر از امثال استاد معیر، زیستنی چون خودشان است.
0 نظرات:
ارسال یک نظر