۱۳۸۴ اردیبهشت ۱۷, شنبه

براي دردهاي يك دوست فراموش شده!


گروهي كه هيچ گاه در جريان زمان
به واسطه پول و منال گم نمي شوند
ديروز سفره اي گسترانيدند تا
با نيات ديگري من و تو كنار هم بياييم!
اما سفره كه برچيده شد
يا نه، سفره كه گسترش يافت
بسان گودال گنديده از آب مانده
همديگر را بيش از پيش
يافتند.
و تو گم شدي
و تو در لابلاي دردهايت زندگي كردي
اما از آن ديروزي ها خبري نبود.
نور چشمت! دختركت داشت مي پريد
و توئي كه به هيچ كس رو نمي زدي
!براي نجات دلبندت
سراغشان رفتي
آنها دردمند نبودند و دركت نكردند
دل به او سپردي و روانه شدي
و تا آخر ايستادي
تا هيولاي مرگ را شرمنده ي عطوفت پدري كردي
شكوفه هاي اميد جان گرفتند و
تو باز پيدا شدي
آن پرواز دردناك را فراموش نكن
آنگاه كه ازفرط ناملايمات
بر فراز آسمان قلبت هم با تو يار نبود
و
به ناچار پرنده آهنين به زمين بازگشت
تا پدري را جان بخشند و دوباره به سوي نازدانه روانه كنند
گوهري كه امروز حاصل كرده اي صد برابر هزينه هاي بيمارستان ارزش دارد:
نامردمان، چون تكيه بر اريكه قدرت زنند
نه تنها تشنه اي را تيمار نسازند
كه پياله آب از دستانش
به زور بستانند.
مرا ياراي شراكت در آلام توانفرساي گذشته ات نيست
پس در در لبخند هاي رضايت امروز ميهمانم ساز.

0 نظرات: