۱۳۸۳ بهمن ۲۹, پنجشنبه


گل افشان خون


بلندا سرما كه گر غرق خونش
ببيني ، نبيني تو هرگز زبونش
سرافراز باد آن درخت همايون
كزين سرنگوني نشد سرنگونش
تناور درختي كه هر چه ش ببري
فزون تر بود شاخ و برگ فزونش

پي آسمان زد همانا تبرزن
كه بر سر فرو ريخت سقف و ستونش
زمين واژگون شد از آن تا نبيند
در آيينه ي آسمان واژگونش
بلي گوي عهدش بلا آزمايد
زهي مرد و آن عهد و آن آزمونش
ز چندي و چوني برون رفت و آخر
دريغا ندانست كس چند و چونش
خوشا عشق فرزانه ي ما كه ايدون
ز مجنون سبق برده صيت جنونش
از آن خون كه در چاه شب خورد بنگر
سحرگاه لبخند خورشيد گونش
خم زلفش آن لعل مي نمايد
نگر تا نپيچي سر از رهنمونش
بهارا تو از خون او آب خوردي
بيا تا ببيني گل افشان خونش
سماعي است در بزم او قديسان را
دلا گوش كن نغمه ي ارغنونش
به مانند درياست آن بي كرانه
تو موجش نديدي و ديدي سكونش
نهنگي ببايد كه با وي بر آيد
كجا سايه از عهده آيد برونش

0 نظرات: