۱۳۸۸ دی ۸, سه‌شنبه

این عکس ها بهانه است!

سه تصویر در زیر می بینیم. جدای از زیبایی های خدادادی این عکس ها، اما من از تصویر اول، یاد چند بچه پولدار مرفه افتادم. تصویر دوم مرا درست در نقطه مقابل اولین عکس، به سمت یک خانواده فقیر اما با هم و خوشحال انداخت و تصویر آخر هم در ناخودآگاه ذهن من نمایی از این روزها را ظاهر ساخت.









مواظب باشیم در اوج فتنه، تعادل داشته باشیم. پرخاشگری، رسم هیچیک از انبیاء، اولیا، صلحاء و بزرگان دوراندیش نبوده است. دود فتنه که برخاست، چشمان همه را خواهد سوزاند. کاش با درس آموزی از تاریخ، هم آنها که معترضند و هم آنها که مدعی، هم آن ها که آخرین حربه را در نای خود فریاد می کنند و هم آنان که با قدرت ضرب و جرح به خیال خویش، آب بر آتش می ریزند، می دانستند که ایران دیگر بار توان خون و خونریزی ندارد. مردم ما هم دین می خواهند و هم آزادی. هم از فحشا متنفرند هم از دریوزگی و گداپروری. هم از اخلاق و معنویت استقبال می کنند و هم از مدارا و عطر آرامش. مردم ایران، خسته اند و آرامش طلب می کنند. مردم این دیار، دنبال مرام نامه ای هستند که در عمل، انسانیت آن ها را پاس دارد ، در عقیده ورزی آزاد باشند و در عقده ورزی محدود . مردم ایران، روشنایی طلب می کنند. تیرگی ها را رها کنیم.

۱۳۸۸ آذر ۲۹, یکشنبه

اگر کسی امروز نمیرد فردا خواهد مرد


سروده ای غمگنانه و درس آموز از حضرت فاطمه(س) ، در سوگ پیامبراکرم(ص):

هنگامی که کسی چشم از جهان فرو می بندد، یاد او پیوسته اندک می شود.
اما به خدا سوگند، از زمانی که پدرم مرد، یادش فزونتر شده است.
به یاد آوردم هنگامی را که مرگ بین ما جدایی افکند،
خود را به یاد پیامبر آرام و صبر داده ام.

با خود گفتم: مرگ مسیر ماست؛

اگر کسی امروز نمیرد فردا خواهد مرد

---------------------------------
انا لله وانا الیه راجعون
رحلت حضرت آیت الله العظمی منتظری را به تمامی علاقمندان و مقلدین ایشان تسلیت عرض می نمایم. بی شک نسل من، خاطرات انقلاب و امام و شهدا و آیت الله منتظری و آیت الله خامنه ای و جنگ و سازندگی و آقای هاشمی و میرحسین و خاتمی و کروبی و انتخابات و سپاه و بسیج و دانشگاه وصدا و سیما و نماز جمعه وکهریزک و پاره کردن عکس ها و ... را فراموش نخواهد کرد! این ها تاریخ مایند. ما کجای این تاریخیم؟ عزیزیم؟ یا ذلیل؟
عزت همه مستدام.


۱۳۸۸ آذر ۲۵, چهارشنبه

هر که را با خط سبزت سر سودا باشد

آقا محسن را بلافاصله بعد از انتخابات، به مدت حدود 13 روز میهمان بند دستگرد اصفهان کردند. خاطرات من از او همیشه خوب و خوش بوده است. شاید به جرات بتوانم گفت که غیر از یک بار که چندان هم مهم نبود، خورجین خاطرات من از این مرد، مملو از مردانگی ها، استواری و پایبندی بر اصول بوده است. خانواده ای مذهبی، عالم پرور و فرهیخته و دانشگاهی هستند. برادرانش نیز یکی از آن دیگری باهوش تر و عالم ترند. دانشگاه و حوزه از حضور این خانواده بزرگ همواره بهره مند بوده اند. یک سوی این خانواده را استاد بزرگوار مصطفی ملکیان به خود تخصیص داده و سوی دیگر را استاد ارجمند جناب اقای دکترمحمد حسن باستانی. برای من با او بودن همواره فرصت بوده و ارزش. الان هم که دست به نگارش این مطلب می زنم، بی درنگ می دانم که روی خوشی نشان نخواهد داد. لاکن برای نگارش، همیشه نباید منتظر پاسخ مثبت دوست ماند.
پس از آزادی مشروط و گذاشتن وثیقه،  برکناری از مدیریت و سپس بدون هیچ حکم قضایی، اخراج ( علی رغم کارمند رسمی قطعی بودن) کمترین اقداماتی بود که برای ایشان لحاظ گردید. با آن که این اتفاقات به صورت مستقیم بر زندگی هر فردی موثر و در حد تلاطم و گرداب است اما چهره صبر و بردباری و سکوت معنی دارش که نمایانگر نگرانی شدید برای آینده ایران بود هرگز فراموش نخواهد شد.
خوب ترین خبری که ماه گذشته برایم ارسال کرد؛ تشرف به حج تمتع پس از سالیان سال بود. نگرانی من آن بود که دوستان، اینجا هم سختگیری کنند و با خروجش موافقت نکنند. خوشبختانه، این نگرانی، موضوعیت نیافت و محسن عازم خانه خدا گردید.( جای تشکر دارد)
پس از بازگشت، به دیدارش رفتم. به نظر من سفر خوبی تجربه کرده بود. از میان خاطرات سفر، بیش از همه تفالی بود که به دیوان خواجه شیراز، زده بود. می دانیم که برای آسان شدن طواف، و سردرگم نشدن حجاج در شمارش هفت دور طواف، متولیان مسجد الحرام اقدام به گذاشتن یک نور سبز رنگ در ابتدای طواف کرده تا زایرین پس از هر دور، آگاه شوند که با رسیدن به خط سیز، دور دیگری را آغاز نمایند و الخ...
القصه، لسان الغیب حضرت حافظ هم برای حاج محسن، و حین طواف، فال مبارک زیر را مرحمت فرمودند. ناگفته  نماند که خواندن این پست وبلاگ کوی یار ، در یادآوری این خاطره تاثیر جدی داشت.

هر که را با خط سبزت سر سودا باشد .............. پای از این دایره بیرون ننهد تا باشد


من چو از خاک لحد لاله صفت برخیزم ............. داغ سودای توام، سر سویدا باشد


تو خود ای گوهر یک دانه کجایی آخر................ کز غمت دیده مردم همه دریا باشد


از بن هر مژه‌ام، آب روان است بیا ....................اگرت میل لب جوی و تماشا باشد


چون گل و می دمی از پرده برون آی و درآ......... که دگرباره ملاقات نه پیدا باشد


ظل ممدود خم زلف توام بر سر باد.................... کاندر این سایه قرار دل شیدا باشد


چشمت از ناز به حافظ نکند میل آری................ سرگرانی صفت نرگس رعنا باشد




۱۳۸۸ آذر ۲۰, جمعه

دیدار با چریک( قسمت آخر)


شاید آقای نبوی بارها مجبور می شد حرف هایش را قطع کرده و سراغ دربی برود که میهمانان زیادی برای دیدارش زنگ  آن را به صدا در می آوردند. من وقتی داخل می شدم، خانه بیشتر شبیه گلخانه بود تا یک منزل مسکونی. خوب شد گل نخردیم وگرنه میان این همه گلدان و تاج گل مفقود می شد( در دلم گفتم وقتی آن همه گل را دیدم).
چند بار بلند شدم تا جای کوچک حال باز شود و میهمانان در دشواری نیفتند ،اما دلم تاب نیاورد. علی باقری به من گفت: انگار تو هم مثل من دلت تاب نمی یاره بری. و من با لبخندی آنچه می گفت را تایید کردم. دکتر نجفی وآقای مسجدجامعی منزل نبوی را به قصد سرکشی به خانواده آسیب دیدگان بعد از انتخابات ترک کردند ولی به چشم برهم زدنی جایشان را دوستان دیگر گرفتند و گپ و گفت ها و دلتنگی ها مجدداً آغاز شد.
ماجرای جرم نگهداری اسناد محرمانه هم اصراری بود که دوستان تاکید داشتند نبوی توضیح دهد و او چنین گفت:
" بالاخره من هم نایب رییس مجلس بودم و هم نماینده مردم. به همین واسطه افراد با نام و بی نام زیادی برایم از سراسر کشور مطالب و موضوعاتی می فرستادند که گاه درددل بود گاه اشاره به یک مشکل و گاه جنبه اطلاع رسانی داشت. من خودم( با انگشت اشاره ای که روی سینه داشت دوبار تاکید کرد) من خودم! صلاح نمی دانستم برخی از این موارد منتشر شود و لذا بالای آن نوشته ها با دست خط خودم می نوشتم « محرمانه فقط برای مطالعه خودتان» و می دادم به دوستان نزدیک در جلسات سازمان یا جایی که صلاح می دانستم بخوانند. حالا این ها آمده اند مدرکی که من خودم محرمانه کرده ام را می گویند چرا در خانه نگه داشته ام! یا برخی نامه هایی که بصورت محرمانه به نام شخص خود من آمده است را اشکال می کنند چرا نگه داشته ام. می پرسم، خب شما بفرمایید کجا نگه می داشتم؟ جایی در مملکت داریم که وقتی نامه ا ی محرمانه به نامتان آمد نگهداری کند؟ "
اینجای سخن خیلی جالب بود. واقعاً که! بابا! نبوی نایب رییس مجلس شورای اسلامی بوده خب! مگر شما چندتا شخصیت در این مقام دارید؟
بحث به جای جالبی رسیده بود. یکی از آن میان گفت: اصولا چرا برای اولین بار پس از انقلاب، یک شبه این همه شخصیت سابقه دار انقلابی دستگیر و روانه زندان شدند؟ و کسی به شوخی یا جدی گفت: تمام سابقه بعضی از آقایون را که روی هم بگذارند به اندازه خمس سابقه یک نفر از شما ها نمی شد.
نبوی در این جا با تاملی نگران و افسرده پاسخ داد: " ببینید دوستان! من برخی از این حرف ها را به عزیزان کارشناسم( بازجوهایم) هم زده ام. مثلاً بیان کردم که چرا برخی رسانه ها باید از این که تعداد زندانیان سرشناس در اوین زیاد است ، لحظه شماری کرده و شادمانی کنند! تعجب برانگیز است که در کشور ما دارد مسیر معکوس می شود. سی سال از انقلاب اسلامی گذشته است و برخی افراد و رسانه ها هر سال خبر رسانی می کنند که فلانی هم دستگیر شد. فلان وزیر هم روانه زندان شد! معاون رییس جمهور هم! سخنگو هم! واقعاً شادی دارد که شما دارید متولیان انقلابتان را یکایک دستگیر می کنید و انگ این و آن می چسبانید؟ به جای آن که هر سال بر شمار مدافعان این انقلاب بیفزایید، در بوق و کرنا می کنید که بیایید ببینید که سخنگوی دولت شهید رجایی هم به زندان افتاد و قصد فلان کار را داشت. یا غیره و غیره. لابد باید آن چندتای دیگر را هم به جرم های جدید بگیریم و بیندازیم زندان که انقلاب مصون بماند؟! امروز کسی که حتی شک دارم یک لحظه هم توانسته باشد با شهید رجایی، همکلام شده باشد، همه ادعایی می کند و آن ها که با او بوده اند مجرم اند!
خب، همه می خواستند زندانی زمان طاغوت و انقلاب برایشان از همه چیز بگوید اما فرصت  زیاد نبود و شب، هشدار می داد که چریک را رها کنید تا دمی بیاساید.
اکنون که قسمت سوم و پایانی این دیدار را می نویسم، در اندیشه ام که بهزاد کجاست و در در تنهایی زندان، با چه نگرانی هایی فرزند تنها انقلاب اسلامی معاصر را دنبال می کند؟ دعای شبانگاهی این بنده کوچک خدا با دستانی به سوی آسمان بدرقه اش و بدرقه آینده ای که ...
باز این اشک های لامصب...
ای خدای مهربان کشورم را از گزند دشمنان مفلوک داخلی و دشمنان هشیار خارجی در امان بدار و نگذار خون های شهیدان این دیار ...
آمین..

۱۳۸۸ آذر ۱۳, جمعه

دیدار با چریک ( قسمت دوم )

تقریباً همه به آقای نبوی حق می دادند که زندانی کردن این همه مردم از اقشار مختلف ، نه تنها آبی بر آتش نبود بلکه از آن ها و خانواده های درجه یک و دو و دوستان آنها انسان هایی ساخت که به مراتب قوی تر و قرص تر از قبل نسبت به برخی رویه های حاکم معترض و منتقد باشند. دست اندر کاران جامعه امروز ایران با چه ایده و انگیزه ای دست به چنین رویارویی با بدنه جامعه و احزاب تاثیرگذار زدند، موضوع مبهمی است که بسیاری را بر آن داشته تا در چرایی چنین برخوردهایی دست به مطالعه عمیق زده و اندر بررسی وضع موجود جهد و جهادی دوچندان کنند.
بگذریم! سوالی که ذهن چند نفری را به خارش انداخته بود و نهایتاً یکی از آن میان سوال کرد آن بود که از نبوی بپرسد: اصولاً چرا او و برخی از یاران دربندش، حاضر به بیان اعترافاتی از جنس و شمایل اعترافات آقایان عطریانفر و ابطحی نشدند؟
پاسخ پیر مجاهد، این بار نه با لبخند و مزاح بود که چهره ای جدی و تحلیلگر به خود گرفت و من در تلاشم که بتوانم اساس آن چه را او گفت بدون دخل و تصرف نگارش کنم.( البته اگر کمی تا قسمتی هم چیزی جا انداختم عذر می خواهم)
" ببینید دوستان! زندانیان فعلی اوین دو دسته اند. دسته ای که زندان زمان شاه را تجربه کرده اند و دسته ای که بار اولشان است انفرادی و سختی و محدودیت و حصر را لمس می کنند. هر دو دسته هم می توانند مقاوم باشند و هم معترف ! در دسته ای که زندان رژیم شاه را از سرگذرانده اند چیزی که باعث می شود به قولی کم بیاورند و آنگونه که دیدیم اعتراف کنند، فقط یک خلاء ایدولوژیک است. پیش خود می گویند در زمان سابق اگر زندان بودیم به همه می گفتیم در مقابل جور و ستم شاهی به زندان افتاده ایم و در مقابل این ظلم و ظالم، افتخار می کنیم که در سلول افتاده و شکنجه می شویم. سرمان را هم بالا می گیریم که در مقابل این ظلم و ستم مقاومییم. اما در جمهوری اسلامی،که خود در ایجاد آن نقش داشته ایم، زندان را چطور توجیه کنیم؟ پاسخ به این سوال می شود مبنای ماندن زندانی بر اصول خویش!
اتفاقاً کارشناسان( بازجویان) امر هم سعی می کنند از همین خلاء وارد شده و زندانی را به تسلیم بکشانند. مازاد بر این ها خلاء خبری تام و کاملی که آقایان برای ما ایجاد کرده بودند نیز خود تشدید کننده ماجرا بود. شما حتماً مطلعید که تا قبل از دادگاه و بعد از آن نمایش تلویزیونی، همه ما در انفرادی و بایکوت کامل خبری بودیم. در دادگاه صد نفری معروف هم اگر دقت کرده باشید، بین زندانیان یک نیروی انتظامی نشانده بودند تا هیچیک از ما نتوانیم با هم صحبت کنیم و اگر احیاناً قصد چنین کاری می رفت، سریعاً واکنش نشان داده و مانع می شدند. وقتی آقای ابطحی آن بیانات را در دادگاه کردند من با صدای بلند که خیلی ها شنیدند به ایشان به شوخی گفتم " باز هم به کیفرخواست دادستان"!
با این حال نه از نظر اخلاقی و نه از نظر سیاسی به موضوع اعترافات چندان خرده نمی توان گرفت و مهم نظر مردم است که شما خود بیشتر واقفید. من همیشه به کارشناسانم( بازجوهایم) می گفتم که من اینجا هستم چون به روش شما اعتقادی ندارم و اتفاقاً معتقدم راه را شما به اشتباه می روید. به همین خاطر هم بود که وقتی ساعت ده و نیم شب خاموشی می زدند، بنده برای کارهایی که برای یک روزم برنامه ریزی کرده بودم، زمان کم می آوردم و مجبور می شدم در یک نور ضعیفی برنامه ختم قرآنم را کامل کنم."
آقای نبوی اشاره ای هم به حضور لحظات قبل آقای ابطحی در منزل خود کرد. همین جمله کافی بود که برای ما اعترافات رنگ بازد و این سوال پیش آید که آقای ابطحی که با آن قاطعیت، حرکات پس از انتخابات را زیر سوال می برد، چطور هم با اقای خاتمی و هم با بقیه دوستان دیدار می کند ؟ آیا این پاسخ روشنی ندارد؟
آقای نبوی رفتار زندانیان با خود را خوب ارزیابی کرد و به این نکته هم اشاره کرد که حتی داروهایش را از زیر در به او می دادند و با شوخی و خنده ، سلول انفرادی را با سلول های باغ وحش ها در تشابه کامل می دید. او در طول دوران انفرادی، روزانه ده کیلومتر راه پیمایی کرده و از این نظر عادت ورزشی خوبی برای خود ترسیم کرده بود. سخت ترین لحظات پیاده روی را هم لحظات داخل انفرادی می دانست و به قول خودش به دلیل طول و عرض حدود دو و نیم در سه متر سلول، این کار کمی خسته کننده و ملال آور بوده است. ایشان همچنین یادآور شد که در حریم سلول او صدا های جر و بحث زندانی با بازجوهایش به گوش می رسید اما آثاری از شکنجه را ایشان تایید نمی کرد و می گفت او لااقل چیزی دریافت نکرده است.
وقتی یکی از دوستان بحث جرم آقای نبوی مبنی براختلال در ترافیک تهران را پیش کشید، دوست دیگری ادامه داد که: " اقای نبوی شنیده ایم در آن وقت وساعت به جای سوار شدن بر ال نود خودتان، پشت تریلی نشستید؟" و نبوی که از این مزاح می خندید جواب داد: از این جرم تبرئه شده است اما از جرم نگه داشتن اسناد محرمانه و... هنوزاشکالاتی دارد که آن ها قبول نکرده اند. ایشان در این زمینه هم نکات جالبی ارائه کرد که به شرط حیات، در بخش بعد توضیح خواهم داد.

۱۳۸۸ آذر ۱۰, سه‌شنبه

دیدار با چریک

وقتی وارد شدم دکتر نجفی، اقای مسجدجامعی، همسر و چند تا دیگر از اقوام و دوستان چریک حضور داشتند. دستی دادم و نشستم. از دوستی پرسیدم پس مهندس کجاست؟ گفت: نماز می خواند! به خنده گفتم: مگر نماز هم می خواند؟
چایی را که خوردم و کمی هم در مورد نامه سوم آقای نوری زاد با آقای مسجدجامعی صحبت کردم، چریک وارد شد. قدش دارد خم می شود. روی صندلی نشست و از دوستان عذرخواهی کرد. مرا ندید. صبر کردم که کمی به فضا عادت کنم. بعد یکباره نگاهش افتاد به من!
زد زیر خنده!
طبق روال همیشگی و جمله تکراری بهزاد :
به! بیا یه بوس بده ببینم!
بلند شدم و رفتیم تو بغل هم. شاید یک دقیقه ولش نکردم. گفتم بهترید؟
گفت: از سر رفاقت می پرسی یا دکتری؟ و باز خنده حضار. سرخوش بود به قول خانم شمس.
دکتر نجفی گفت: برایش پیامکی آمده که دیدار با اسطوره مقاومت، امروز عصر.
بهزاد خندید و گفت: بابا چه اسطوره ای؟ یکی از همشهریان مرا از آبشار نیاگارا هل داده بودن پایین. خبرنگارا اون پایین دورش جمع شده بودند که انگیزه اش ازاین تهور و شجاعت چی بوده؟
او گفته: من انگیزه منگیزه بیل میرم! فقط بفهمم کی منو هل داد، پدرش درمیارم.
حالا من اسطوره موسطوره بیل می رم!( خنده حضار)
دکتر ادامه داد که شما چه قبول کنید و چه نکنید با این مقاومتی که کردید برای همه اسطوره شدید.
بهزاد: کدوم مقاومت؟ من قبل از بیمارستان همه اش انفرادی بودم و داخل بیمارستان هم انفرادی دو نفری بودیم با خانمم.( خنده)
یکی دیگه از حضار: خارج از شوخی بالاخره شما و تاجزاده و بقیه بچه هایی که موندن هنوز، مقاوتتون نمی دونید بیرون چه جلوه ای داشت!
بهزاد:چه مقاومتی؟ من قبل از رفتنم یه خانم داشتم، کدبانو، سرش تو کار خانه و خانواده و... حالا برگشتم می بینم عجب رادیکالی شده ! به مامورین می گه اگه فلان کار را نکنید می رم بیرون مصاحبه می کنم ومعترض می شم و.... پیش خودم می گم انگار نبودن ما بیشتر از بودنمون اثر داشته! ( باز هم خنده بلند حضار)
و به کنایه باز تکرار می کند: اگر اتفاقی افتاده است در نبودن ما بوده نه در بودن! ( یعنی عوامل حکومت با دستگیری آنها اشتباه بزرگی کرده اند)
مهندس شما چرا اعتراف نکردید؟ ( یکی پرسید )
بقیه در قسمت بعد. چون می ترسم زیاد بشه خسته بشید.