۱۳۸۷ فروردین ۹, جمعه

چهار پيچ تاير و تک پيچ يک لحظه فکر

کلافه شده بود!
آخه هنگام بستن تاير ماشينش، و درست زمانی که می خواست 4 تا پيچ تاير را بردارد، آچارش به لبه ی قالپاق خورده بود و هر چهار پيچ قل خورده و درون چاه هرزآب افتاده بود.
بهترين راه حلي که به ذهنش خطور کرده بود اين بود که با يه سرويس خودش را به آپاراتی برسونه و چهارتا پيچ خريداری کنه! ما هم برای همدردی با اين طفلک هم می خنديديم هم شوخی می کرديم اما او فقط نگاه می کرد و حتماً تو دلش آرزو می کرد ما هم يه روزی مزه ی بی پيچی را بچشيم!
آن دورتر اما چندتا از بيماران اعصاب و روان ايستاده بودند و خيره به او نگاه می کردند.يکی از اون ها جلو آمد و گفت: حله! چرا غصه می خوری؟
ما هم ادامه داديم: حله... و دوباره صدای خنده بالا رفت.
بيمار روانی: آچار چرخ را بده من و بشين کنار!
- آچار را کنار کشيد، يعنی: پدرآمرزيده ما 3 تا عاقل توش مونديم تو می خواهی مسئله را حل کنی؟
يکی از دوستان برای آنکه نمک آش را بيشتر کند و لابد ميزان تبسم رفقا را افزايش،آچار را به بيمار داد!
بيمار يک راست سراغ تاير های ديگر رفت!
صاحب ماشين تندی پريد تا آچار را از دست بيمار بگيرد اما رفقا جلوش را گرفتند:
"بذار ببينيم می خواد چيکار کنه"
بيمار اما، از هريک از تايرها يک پيچ باز کرد و 3 پيچ به دست آمده را جای آن پيچ های اول بست. حالا هريک از تاير ها با 3 پيچ به اهرم خود متصل بودند.
بيمارروانی: حالا ديگه نيازی نيست آژانس بگيری! ماشين خودت را سوار شو برو پيچ بخر!
در حالی که سر تا پای بيمار روانی را برانداز می کرد جلوی پاش بلند شد و گفت: کی گفته تو بيماری؟
بيمار روانی: آقای دکتر...
- تو که از ما هم سالم تری!
- نه بابا! بيرون مث من خيلی اند، ولی من رو زودتر تشخيص دادن! *

----------------------------------------------
* تقديم به دوست گرامی ام " محمود نصر" که ماجرای بالا را با آب و تاب برايم تعريف کرد.


۱۳۸۶ اسفند ۲۳, پنجشنبه

آزادی انديشه و بيان

هيچ انديشه کرده ايد که واژه نامانوس و غريب "آزادی انديشه و بيان" چقدر زيبا و دلنشين است؟
هيچ گشته ايد که اين واژه را در عالم حقيقی نيز چونان شرابی که بر جان تشنه می نشيند درک نماييد؟
به نظر من آزادی انديشه و بيان يعنی:
اول بيانديشی!
سپس بيانديشی!
آنگاه بيانديشی!
و در نهايت، بيانديشی و بيان کنی!
و بگويي بدون آنکه کسی راهت را مسدود سازد.
بيان بدون انديشيدن، محکوم به زوال است و چون بخار بر خواسته از دهان، به فصل يخبندان،محو و نابود خواهد شد. بارزترين مکانی که در آن آزادی بيان بدون انديشه، فراوان است و اتفاقاً در کشور ما هم استثنائاً هيچ محدوديتی ندارد، بخش های بستری بيماران روان پريش است.
اما در انديشه بدون بيان، حکم کمی توفير دارد. انديشه ای که بيان نشود چون درخت يکساله ای ماند که طول عمری کوتاه دارد و عن قريب زوال می يابد.
جالب است، خدايي که نه ديده می شود نه حجم دارد و نه قلبی که به صدا درآيد، نيز انديشه خود به وحی منتشر ساخت تا جان تشنه موجودات از آنها کامروا شود و هر آن کس که ميل دارد و علاقه، آنها را به دعوت واسطه ای به نام پيامبر فروخواند.
و جالبتر آن که خدا در بسط انديشه اش هرگز استبداد نورزيد و کسی را مجبور به پذيرش نکرد. دليلش واضح است: خدا تنها وجودی است که به آفريده خود، يعنی انسان و فراخور او، عقل، ايمان دارد.
حالا شگفتا که مناديان اديان الهی، پس از مرگ پيامبران، نتوانستند به عقل و آزادی تن در دهند. چرا؟
اينجا هم دليل روشن است!
چون آنچه آنان می گويند يا نيانديشيده اند! يا مبنای بيانش همه چيز هست جز آنچه خدا بيان داشت.
تصور کنيد جامعه ای را که در آن آزادی انديشه و بيان وجود ندارد.

۱۳۸۶ اسفند ۱۷, جمعه

روز جهانی زن

به نظر من زن را از دروازه ی انسانی دیدن،درست است نه از دریچه ی کوچک جنسیت!

به نظر من، زنان این زمانه، خود نیز به نگرش جنسی دامن می زنند.

به نظر من، مردان این دوران! از سر عمد باعث می شوند زنان به صحرای بی عاطفه ی جنسیت،اطراق کنند!

به نظر من، مصلحی، صلح را به جهان عرضه خواهد کرد که در چمنزار این جهان، گل انسانیت برویاند.

زن نه، مرد نه، فقط انسانیت!

تعادل حقوق زنان، هنگامی شکوفه خواهد کرد که، درخت انسانیت به خوبی رشد کرده باشد.

زنان این عصر، بیشترین اشتباهشان آن است که فقط برای رسیدن به قله ی مساوی حقوق با جنس مخالف می اندیشند. حالی که او هم چون خودشان انسانی بیش نیست ، انسانی با همه ی آمال و آرزو های یک انسان!

زنان این عصر، در بطن چونان اندیشه ای، بیش از آنکه به فراسوی تعادل نایل آیند به فراخنای تبعیض کشانده می شوند.

آه اگر زنان امروز، قله ی قافشان، انسانیت بود چه ها که نمی شد!

مردانی که بیش از انسانیت به جنسیت خود روی آورند، دیکتاتورانی سبک مغز می شوند و زنانی که همفکری کنند با این قبیله تهی مغز،عشوه گرانی می شوند برای شام سیاه نابرابری های عقل گریز!

زن و مرد می بایست چونان دو عنصر سازنده ی آب باشند تا در ترکیبشان، منشاء حیات زمین و آسمان شوند.

و کلام آخر آنکه، ناس و مردم و انسان و آدم و بشر در ذهنیت ناب خویش ، تصور مرد یا زن را نمی آفرینند.

گويا محتوایی را می آفرینند که عطر خوش بویش، فراتر از زن یا مرد بودن است.

اینکه در عصر ماشینی، هیچ روزی به عنوان روز جهانی انسانیت نام نگرفته است اندکی تامل برانگیز است.

پایان