۱۳۸۷ آبان ۹, پنجشنبه

خاطرات تلخ و شیرین طبابت2

شیرین
اولین روز طبابت، مثل اولین روز مدرسه است. همیشه به یاد می ماند. روزی که مستقلاً و به دور از یاری استاد و رزیدنت، مسئولیت می پذیری و احساس می کنی اکنون دیگر عبارت دکتر بار اصلی خود را بر شانه هایت می‌نشاند.
در مرکز فوریت‌های پزشکی یکی ازشهرستان‌های کوچک که قطب کشاورزی نیز بود کار طبابت را آغاز کردم. اتاق کوچکی به عنوان محل استراحت در اختیارم قرارگرفت. هنگام صرف ناهار، خدمه‌ی میان سالی ، استامبولی پلوی نچندان مناسبی را در بشقاب‌های ملامین لب پریده و ترک خورده‌ای، سرو کرد. پس از صرف ناهار هم چای را در لیوان‌های بلند و کم و بیش ترک خورده میل کردیم.
به مسئول اورژانس رو کردم و گفتم: کاش به جای این لیوان‌ها و این بشقاب‌ها، سرویس چینی تر و تمیز جایگزین می کردید.
خنده‌ای تلخ تحویلم داد و گفت: آقای دکتر! صبر فرمایند! همه چیز درست می‌شود! روز اولتان است. چند سال کار کنید بعد این انتظارات را ارائه فرمایید. همه با صدای بلند خندیدند!
هفته بعد، وقتی با مینی بوس، به مرکز رسیدم، در یک دست کیف ودر دست دیگر جعبه‌ای داشتم که حاوی یک سرویس چینی فنجان و نعلبکی بود ،کمی مضطرب بودم که نکند موجبات غضب دیگران را فراهم نمایم، جعبه را آهسته به خدمه دادم و با لبخند گفتم: امروز چایی همه را در این فنجان‌ها بریز!
ظهر‌هنگام، وقتی چایی را با آن قوری آلومینیومی در فنجان می‌ریختند، اندکی زار می زد. ولی جالب آن بود که من قندان چینی نخریده‌بودم و اکنون در سینی قندان گل قرمزی خودنمایی می‌کرد! نگاه متعجب من خدمه را به حرف آورد که : آقای دکتر! یه روز یه بیماری به من این قندان را هدیه‌کرد و من گذاشته‌بودم کنار کمد! امروز دیدم که با فنجان‌ها جور شده! آوردمش پایین.( کنایه از اینکه من هم خود را سهیم کردم)شاید شیرینی و حلاوت این برخورد وقتی مضاعف شد که فردای آن روز مسئول داروخانه هم با خود قوری چینی گلداری را آورده‌بود.و ظهر سوم یا چهارمین روز هم یکی از پرسنل، 12 بشقاب چینی را به سرویس ما افزود.
خنده آن روز ظهر هنوز فراموشم نمی شود. خدمه ی مرکز که روز های قبل بشقاب‌های غذا را هنگام شتشو، یک دست نچندان دل‌چسبی می کشید و پرت می کرد داخل ظرف شویی، با چنان احتیاطی ظروف را می‌شست که توجه همگان را به خود جلب کرده و وقتی صدای خاص تمیزی ناشی از کشیدن دست به چینی شنیده می‌شد همه بی اختیار می خندیدند. فکر کنم روز آخر هفته بود که یکی از خانم های همکار هم سرویس ما را با آوردن یک رو میزی زیبا تکمیل کرد. حالا این میز قشنگ با آن اتاق شش در چهاری که ما غذا می‌خوردیم سازگاری نداشت، رنگهای طبله کرده و گچ های واریخته و نور ناکافی، آزار دهنده بود.
شاید اولین حقوقی که گرفتم، به این دلیل برایم شیرین آمد که ظهر فردایش هنگام صرف ناهار، کار مسئول اورژانس هم تکمیل شد و اتاق غذاخوری بازسازی شد.
شش تا فنجان چینی چایی، و این همه تاثیر!

0 نظرات: