مدیرانی که می آیند و می روند !
در یکی از دوره های مدیریتی، یکی از اساتید به ذکر نکته ی جالبی پرداخت.می گفت: روزی در دانشگاه محل تحصیلش در یکی از ایالت های آمریکا، مشغول سیگار کشیدن با متصدی هرس چمن های دانشکده بوده است.در حالی که هر دو روی چمن ها لم داده و مشغول گپ زدن بودند، رییس دانشگاه سر می رسد.استاد ما به یکباره از جا بر می خیزد، تعظیم می کند و از اینکه رییس آنها را چنین و چنان دیده است ! نگران می شود. اما مرد سیاه چمنزن بدون آنکه ادای به اصطلاح احترام گذاران را در بیاورد در حالی که دستی برای آقای رییس تکان میدهد به او سلامی می کند و رییس هم در پاسخ می گوید: هی جان چطوری؟!
مرد سیاه در همان حال می گوید: خوبم آقای رییس! روز خوبی داشته باشید.
و آقای رییس در حالی که کمی از برخورد استاد ما متعجب می شود از محل دور می شود.
--------------------------------
در مدتی که در دانشگاه کالسروهه ی آلمان دوره ی کوتاهی را می گذراندم، چندبار با رییس دانشکده همکلام شدم. از جمله یکبار آنچنان با من برخورد کرد که احساس کردم من رییس او هستم نه بالعکس.از من پرسید تو از کجای ایران آمده ای؟ من با کلی احترام و ادا گفتم جناب استاد من از اصفهان آمده ام! لبخند جالبی زد و در حالی که نوشیدنیش را نیمه کاره گذاشت درست نیم ساعت از شگفتی های شهر اصفهان برایم گفت. آنقدر با هیجان می گفت و دستهایش را تکان می داد که بی اختیار مرا یاد مدیران عزیز خودمان انداخته بود. به هیچ وجه خود را اسیر اداهای استکباری بعضی مدیران ما نکرده بود. گاهی چند ثانیه پشت سر هم می خندید و گاهی درعظمت شهر محل زیست من دستانش را روی شانه ام می گذاشت و می گفت:
حسین، شهر تو حیرت آور است! حیرت آور!
وقتی من از منارجنبان گفتم و فهمید که آنجا را ندیده آنچنان متاسف شد که ...
--------------------------------
وقتی یادم به مدیرم می افتد و وعده ای که خودش کرده و خواسته بود تا من برای مذاکره ای پیشش بروم تا 4 هفته ،من رفتم و سرکارم گذاشت، بی درنگ بغض گلویم را می گیرد.
--------------------------------
وقتی یاددم به دوست چندین و چند ساله ام می افتد که تازه میز شکسته ای دستش داده بودند تا مدیریتش کند! و در اولین دیدار پس از مدیریت،مرا به سردی پذیرفت و آنچنان متکبرانه برخورد کرد که چای نخورده از دفترش خارج شدم! دلم می گیرد.
--------------------------------
آهان یه چیز دیگر هم به خاطرم آمد! بگذارید این خاطره را هم بازگو کنم!
قرار بود در دیدار از دپارتمان فن آوری اطلاعات و ارتباطات دانشگاهی در آلمان ،مدیر این بخش عظیم برای راهنمایی تیم ما بیاید.
وقتی درب دانشگاه رسیدیم! کمی معطل شدیم!4 یا 5 دقیقه! و بالاخره مدیر محترم این بخش رسید.اول هیچیک از ما باور نکردیم او خود مدیر باشد!آخر کدام ایرانی باور می کند یک نفر آدم با کت و شلوار و لباس شیک و زیباش برای راهنمایی و پرزنته کردن دپارتمان تحت مدیریتش ،با دوچرخه و رکاب زنان حاضر شود؟ شما بودید باور می کردید؟
--------------------------------
سرکار خانم، همسر گرانقدر،دیروز تعریف می کرد که: یکی از دوستان کارمندش، وقتی دیده است که رییس دانشگاهشان آمده سرکشی به بخش آنها و از او با احترام خواسته چند دقیقه از کامپیوتر او استفاده کرده و به اینترنت وصل شود و گویا روی صندلی سرکار هم نشسته است از تعجب شاخ درآورده است.
--------------------------------
یکبار به رییسی گفتم: اگر فقط هفته ای یکبار،دست به تلفن بشوی و با یکی از کارمندان جزئت ، شخصاً تماس گرفته و پس از جویا شدن از احوالش نظرش را در مورد وضعیت محل کارش جویا شوی، مطمئن باش که گروه های غیر رسمی کتر بر علیه تو شکل خواهد گرفت.
بگویم او چه کرد؟
دستور داد، درب دیگری در منتها الیه اتاقش کار گذارند تا در مواقع دلخواه بدون آنکه با ارباب رجوع مواجه شود، از دفترش خارج شود. :))))
-------------------------------
شاید چندبار نوشته باشم که یکی از عمده ترین دلایل شکست اصلاح طلبان در انتخابات اخیر ریاست جمهوری، برخورد استکباری برخی مدیران عالی و میانی این دولت با ارباب رجوع باشد. و جالب تر آنکه این شتر نامیمون درب خانه ی هر دولتی خوابیده است.به نظر من مرگ شعارهای هر دولتی را کارگذاران آن دولت برایش به ارمغان خواهند آورد. دولت آقای احمدی نژاد هم از این موضوع در امان نخواهد بود.
------------------------------
راستی! هی جان چطوری؟
0 نظرات:
ارسال یک نظر