۱۳۸۳ مهر ۲۴, جمعه

احکام زندان رندان


mind Posted by Hello
دلم گرفته و سخت در تفکر غمگنانه ای که انگار کوهي از سنگ و آهن مذاب بر جوارحم جريان دارد! مي سوزم و انگار که بايد ساخت. پس کي مي رسد اين زمان اصلاح؟! گويا آنها که عقل درد ميگيرند کمند! آی جماعت با شمايم ! سوالي دارمتان ! بپرسم يا دهانم را مگشايم که مشتي خاک نثار گردد؟! در اين ديار بي يار اگر بر عقل کسي زخمي رسد چندان که درد امانش ببرد و توان زايل سازد بايد به کدام درمانگاهي درمانش کند اين الم را؟! اصلا درمانگهي مي يافت شود؟! - اين همه جزع کنار بگذار و لب بگشا ؟ ديشب اين دادگاه قاتل اطفال پاکدشت را مي ديدم که صدا و سيما آنرا از زوايای گوناگون نشان مي داد و چه فجيع است آنهمه دلسنگي و حيوانيت! با آنکه حکم 16 بار اعدامش صادر شد اما معلومم نشد از چه اينگونه جامه انسانيت دريده و به لباس خوناشامان درآمده؟! چرا و چرا و عجب علامت جانفرسايي است اين چرا!!! و بعد وقتي ديدم با آن همه جنايت ، آرام با لباس عادی و نه جامه ی زندان نشسته و بربر جماعت را مي نگرد درد عقلم دو چندان شد.! مي دانيد چرا؟ آخر آدمي وقتي مي نگرد چندی پيش صاحبان انديشه و قلم اين مملکت را هنگام محاکمه مجبور مي کنند لباس خفيف زندان بپوشند و حتی يکی را هم به خاطر نپوشيدن لباس زندان گوشمالي مي دهند آنچنان که عکسش به هنگام فرياد غربت سر دادن و زيرورو پوشيدن معني دار لباسهايش سو تيتر روزنامه های زيادی مي شود ، به فکر فرو مي رود و آنوقت است که درون انسان آتش مي گيرد وتندری سوزنده سلول به سلول وجود آدمي را در مي نوردد. آيا کسي هست پاسخ دهد چرا؟ آيا جرم گنجي و عبدی و باطبي و سحابي و... از اين جاني سنگِن تر بود؟ اگرکسي به جرعه پاسخي گوارا و قانع کننده ميهمانم سازد اورا بنده خواهم بود.

0 نظرات: