شاید آقای نبوی بارها مجبور می شد حرف هایش را قطع کرده و سراغ دربی برود که میهمانان زیادی برای دیدارش زنگ آن را به صدا در می آوردند. من وقتی داخل می شدم، خانه بیشتر شبیه گلخانه بود تا یک منزل مسکونی. خوب شد گل نخردیم وگرنه میان این همه گلدان و تاج گل مفقود می شد( در دلم گفتم وقتی آن همه گل را دیدم).
چند بار بلند شدم تا جای کوچک حال باز شود و میهمانان در دشواری نیفتند ،اما دلم تاب نیاورد. علی باقری به من گفت: انگار تو هم مثل من دلت تاب نمی یاره بری. و من با لبخندی آنچه می گفت را تایید کردم. دکتر نجفی وآقای مسجدجامعی منزل نبوی را به قصد سرکشی به خانواده آسیب دیدگان بعد از انتخابات ترک کردند ولی به چشم برهم زدنی جایشان را دوستان دیگر گرفتند و گپ و گفت ها و دلتنگی ها مجدداً آغاز شد.
ماجرای جرم نگهداری اسناد محرمانه هم اصراری بود که دوستان تاکید داشتند نبوی توضیح دهد و او چنین گفت:
" بالاخره من هم نایب رییس مجلس بودم و هم نماینده مردم. به همین واسطه افراد با نام و بی نام زیادی برایم از سراسر کشور مطالب و موضوعاتی می فرستادند که گاه درددل بود گاه اشاره به یک مشکل و گاه جنبه اطلاع رسانی داشت. من خودم( با انگشت اشاره ای که روی سینه داشت دوبار تاکید کرد) من خودم! صلاح نمی دانستم برخی از این موارد منتشر شود و لذا بالای آن نوشته ها با دست خط خودم می نوشتم « محرمانه فقط برای مطالعه خودتان» و می دادم به دوستان نزدیک در جلسات سازمان یا جایی که صلاح می دانستم بخوانند. حالا این ها آمده اند مدرکی که من خودم محرمانه کرده ام را می گویند چرا در خانه نگه داشته ام! یا برخی نامه هایی که بصورت محرمانه به نام شخص خود من آمده است را اشکال می کنند چرا نگه داشته ام. می پرسم، خب شما بفرمایید کجا نگه می داشتم؟ جایی در مملکت داریم که وقتی نامه ا ی محرمانه به نامتان آمد نگهداری کند؟ "
اینجای سخن خیلی جالب بود. واقعاً که! بابا! نبوی نایب رییس مجلس شورای اسلامی بوده خب! مگر شما چندتا شخصیت در این مقام دارید؟
بحث به جای جالبی رسیده بود. یکی از آن میان گفت: اصولا چرا برای اولین بار پس از انقلاب، یک شبه این همه شخصیت سابقه دار انقلابی دستگیر و روانه زندان شدند؟ و کسی به شوخی یا جدی گفت: تمام سابقه بعضی از آقایون را که روی هم بگذارند به اندازه خمس سابقه یک نفر از شما ها نمی شد.
نبوی در این جا با تاملی نگران و افسرده پاسخ داد: " ببینید دوستان! من برخی از این حرف ها را به عزیزان کارشناسم( بازجوهایم) هم زده ام. مثلاً بیان کردم که چرا برخی رسانه ها باید از این که تعداد زندانیان سرشناس در اوین زیاد است ، لحظه شماری کرده و شادمانی کنند! تعجب برانگیز است که در کشور ما دارد مسیر معکوس می شود. سی سال از انقلاب اسلامی گذشته است و برخی افراد و رسانه ها هر سال خبر رسانی می کنند که فلانی هم دستگیر شد. فلان وزیر هم روانه زندان شد! معاون رییس جمهور هم! سخنگو هم! واقعاً شادی دارد که شما دارید متولیان انقلابتان را یکایک دستگیر می کنید و انگ این و آن می چسبانید؟ به جای آن که هر سال بر شمار مدافعان این انقلاب بیفزایید، در بوق و کرنا می کنید که بیایید ببینید که سخنگوی دولت شهید رجایی هم به زندان افتاد و قصد فلان کار را داشت. یا غیره و غیره. لابد باید آن چندتای دیگر را هم به جرم های جدید بگیریم و بیندازیم زندان که انقلاب مصون بماند؟! امروز کسی که حتی شک دارم یک لحظه هم توانسته باشد با شهید رجایی، همکلام شده باشد، همه ادعایی می کند و آن ها که با او بوده اند مجرم اند!
خب، همه می خواستند زندانی زمان طاغوت و انقلاب برایشان از همه چیز بگوید اما فرصت زیاد نبود و شب، هشدار می داد که چریک را رها کنید تا دمی بیاساید.
اکنون که قسمت سوم و پایانی این دیدار را می نویسم، در اندیشه ام که بهزاد کجاست و در در تنهایی زندان، با چه نگرانی هایی فرزند تنها انقلاب اسلامی معاصر را دنبال می کند؟ دعای شبانگاهی این بنده کوچک خدا با دستانی به سوی آسمان بدرقه اش و بدرقه آینده ای که ...
باز این اشک های لامصب...
ای خدای مهربان کشورم را از گزند دشمنان مفلوک داخلی و دشمنان هشیار خارجی در امان بدار و نگذار خون های شهیدان این دیار ...
آمین..
0 نظرات:
ارسال یک نظر