خاطرات تلخ و شیرین طبابت یکی اش همین امروز نازل گردید:
میان سال مردی خندان و تپل، وقتی داشتم شرح حال بیمار دیگری را می گرفتم، رو به پرستاری کرد و گفت من بیمارستان الزهرا را خریده ام.
گفتند: به چند؟
گفت: هفتصد تومان!
گفتند: منظورت از تومان؟!
گفت: معلوم است، میلیارد!
گفتند: گرانت فروخته اند!
گفت: عمارت عالی قاپو را هم خریده ام به نه صد میلیارد!
گفتند: گران نیست؟
گفت: با مغازه های زیر و اطراف میدان نقش جهان می ارزد خب!
میل ام کشید به او گوش دهم ومن هم بگویم!
گفتم: این بیمارستان را که در آن بستری هستی چه؟
گفت: این را که همان روز اول خریدم:
گفتم: چه جالب! چند و چطور؟
گفت: عادت ندارم جای غصبی بخورم و بخوابم!
گفتم: این همه پول نقد است یا اقساط یا وام؟
گفت: همه نقد!
برایم جالب بود! حتی اسب یکی از همکاران را خرید به مبلغ بیست میلیون تومان و خری را به دویست هزار تومان!
سوال آخری که کردم مرا به خود آورد تا شرح حال بیمارم را کامل کنم!
گفتم: تو با این همه پول چرا در بخش روانپزشکی بستری هستی؟
گفت و با خنده گفت: تا نخرم!
آن سوی انقلاب
۴ سال قبل
0 نظرات:
ارسال یک نظر