۱۳۸۷ مرداد ۳۱, پنجشنبه

دلتنگی یک پزشک

فردا روز پزشک است و من امشب در بیمارستان، مشغول گذران شیفت خود هستم.کمی تا قسمتی، بغض گلویم را گرفته است. چون می دانم که چه می خواهم بنویسم اما اینکه چه نوشته ای خواهد شد را نمی دانم.
نیک می دانم که آسان پزشک نشدم گرچه در این راه سخت تنها نبودم.
امروزاما چه جایش خالی است!
آنقدر مهربان بود وبزرگوار که با تکریم واحترامش به من، هر لحظه عملا یاد آورم می شد، باید در جامعه جایگاهی را برگزینم که بیشتر احترام خلق را برانگیزم تا ...
آن روزهای دور، مرا بر سر شانه های خود که می نشاند ،گرمای دستانش را که بر پشتم حس میکردم، درزمزمه های آرامش، عمق مهر ش در جانم می نشست و می شنیدم، آرام صدایش را که بهترین ها را برایم از پروردگار طلب می نمود.
یک بار که برادر کوچکترم، موجبات نگرانیش را فراهم کرده بود، به بهانه درسی به برادر،جرات یافتم و دستانش را بوسیدم( کیف کردم) ،هنگامی که دیدم مجالی پیش آمده است پایش را نیز بوسیدم تا هم پدر هم برادر و هم خودم یادآورمان شود که همیشه پسرش هستم نه دکتر یا کسی دیگر،اما آن برق نگاه پدر بیش از درس من به برادر، خودم را درس آموز نمود.
پدر! یادت هست وقتی سخت بیمار بودی و من سال آخرپزشکی،استاد بزرگوارم که برایم نماد اخلاق و فرهیخته گی بود، به من گفت: "حسین پدررا به مطب نیاور! ما می رویم پیش او!"
آن استاد عزیز، کنار اتومبیلت، خم شد، راست شد،معاینه ات کرد، دست بر شانه هایت گذاشت و آنچنان به تو انرژی بخشید که تمام آن همه درد را فراموش کردی ،اما اوج نشاطت زمانی بود که استاد مهربانم رو به شما ، در حالی که دستهای پر از لطفش بر دوش من بود گفت: پدرجان، شما که دکتر حسین را دارید نگران چیزی نباشید! هرچند من آن روز هیچ تجربه ای نداشتم اما احساس کردم بین دو پدری واقع شدم که هر دو در عمق جانم جا دارند،و آنهاچه نیک همدیگر را می فهمند.
راستی پدرمهربان وعزیزم!به یاد داری بعد ازآن جمله ی استاد، سربه سوی مادر آهسته چیزی در گوشش گفتی؟
هفته اول سوگ نشینی مان در پروازت به سوی ابدیت ،مادر با چشمان پر از اشک گفت که:
آن روز بعد از آن همه تکریم استاد، پدرت چه با شعف گفت: خانم، می بینی؟ پسرکمان دکتر شده!
جای خالی دستانت بر شانه هایم، می لرزاندم!
چقدر جایت خالی است پدر!
دعایم کن!

۱۳۸۷ مرداد ۱۳, یکشنبه

مدیریت شیطان برای رفع بی خوابی


می دانید که برخی را اعتقاد بر آن است که شیطان همواره آنها را از کار نیک بر حذر داشته و به شر تشویق می کند. حالا آیا فکر می کنید در دنیای حاضر که رسم است هر تهدیدی را تبدیل به فرصت کنند تا بهره وری را بالا ببرند، می توان از این تهدید شیطان به نوعی استفاده نمود تا تهدید حاصله تبدیل به فرصت شود؟
در عالم پزشکی ، راه حلی به ذهنم رسیده است که یک نمونه اش دست به نقد مهیاست و قصد دارم در خصوص این موضوع مثال های دیگری بسازم.
بسیاری از بی خوابی ( Insomnia ) رنج می برند و حتی با قرص هم خواب درست و درمانی نمی کنند. از طرف دیگر همین دسته، معتقدند اگر بخواهند کاری انجام دهند که نیت خدایی داشته باشد، شیطان کاری می کند که غفلت ورزیده و آن کار را نکنند. تا اینجا را که دارید؟
خب من به این دسته از بیماران توصیه می کنم هر شب به هنگام ورود به بستر، آرام دراز کشیده و در نیت خود بگویند:" اگر شیطان بگذارد و خوابم نبرد امشب با نیت نزدیک شدن به خدا پانصد صلوات خواهم فرستاد" و شروع کنند به ختم صلوات.
ناگفته پیداست که شیطان سریع دست به کار خواهد شد و خواب خوش و نوشینی را برای بیمار به ارمغان خواهد آورد. با این کار با یک تیر چند نشان خواهیم زد: هم چند صلواتی خواهیم فرستاد، هم قرص نخواهیم خورد و هم خواب خوبی می رویم.
نکته: اگر عده ای ترس دارند که خوابشان عمیق نشده، بیدار شوند می توانند مدیریت شیطان را سنگین تر کنند. مثلاً نذر کنند در صورت بیدار شدن دو برابر صلوات بفرستند یا یکصد بار سوره ای را از حفظ بخوانند.
شاید بتوان مثال های دیگری هم از این دست پیدا کرد. بعضی ها شاید فکر کنند من شوخی نگاشته ام ولی همه اش که نباید غربی ها راه میانبری برای ما کشف کنند!
:))