۱۳۸۶ دی ۶, پنجشنبه

عقلانیت و انتخاب

دوستی نقل می کرد که:
یکی از علمای معاصر در یکی از دانشگاه ها مشغول سخنرانی در باب عقلانیت محوری بود و دانشجویان نیز سخت غرق کلام شیرینش بودند که داشت قصه ی عالمی را می گفت که در مسئله ای سخت مانده بود و هرچه در کتب و منابعش غور می کرد هیچ راه حل نمی یافت. هرچه بیشتر می گشت ، در حل معضل علمی خود نا امید تر می شد تا آنکه شبی نا امید و رنجور کنار شمع و کتاب های حجیم به خواب رفت. در عالم رویا علی علیه السلام را زیارت کرد که سخت مشعوف او بودند. سلامی کرد و نزد حضرتش نشست، حضرت به او فرمودند: فرزندم راه حل مشکل تو چنان است و چنین است و... پس چون از خواب برخواست، کتاب بسیار گشود و راه حل امام علی را مرور کرد اما هرچه گشت به آن راه نرسید.شب بعد مجدداً ایشان را در خواب دید که بر روش خود اصرار کرده و وی را بشارت به آن می دادند.
این رویاها تا سه شب تکرار شد و هر بار امام بر روش خود تاکید کردند و این عالم نیز هر بار پس از برخواستن، کتاب های بیشتر را می گشت و چون به گشایشی که امام علی می کردند نمی رسید در دل از مولا عذر می خواست و اینچنین می گفت: مولاجان من باید با استدلال به آنچه شما می فرمایی برسم و هیچ طلبه ای از من نخواهد پذیرفت که در حل این مسئله او را به رویا و خوابم حوالت دهم.
پس در سومین شب امام را در خواب دید که او را سخت در آغوش گرفته و به او احسنت و آفرین می گفتند که راه عقل و استدلال را بر خواب و اسطرلاب ترجیح داده است.
دوستم باز ادامه داد که سخنرانی آن عالم معاصر که به اینجا رسید به نظر آمد که بسیاری از دانشجویان را خوش آمده است چرا که لبخندی ملیح بر لبان دختران و پسران نقش بسته بود.اینجا بود که سخنران عمامه اش را با دست کمی اینطرف و آنطرف کرد و با لحنی جدی تر ادامه داد:
عزیزان من اگر به کسی نگویید به شما می گویم که از نظر عقلی این خواب آخر هم ارزش علمی ندارد. اعتبار رویای آخر درست برابر رویاهای شب های گذشته ی این دانشمند است. یک آدم عاقل در بیان اعتقادات خود هیچ گاه به خواب و رویا نمی پردازد.پس اگر راهی بر می گزینید، مواظب باشید که استدلالات محکمی بر آن انتخاب داشته باشید.
------------------------------------------------------------
* من از این حکایت همین را می فهمم که سوای تمثیل این سخنران، نتیجه گیری اش بسیار با ارزش است.توصیه وی درست دستورالعمل گران سنگی است که ما کمتر در انتخاب هایمان رعایت می کنیم و ما ملت عظیم الشان ایران پرونده ای داریم به سنگینی تاریخ که ...

۱۳۸۶ آذر ۲۹, پنجشنبه

بیماری گرانی

در عمر چند هزار ساله بشر هیچ پزشکی پیدا نمی شود که به بیماری گرفتار نشده باشد و مردم با اینکه این موضوع را به روشنی می دانند، اما، باز برای مداوای دردهایشان به پزشک مراجعه می کنند. فرقی نمی کند که طبیب از کدام خانواده یا اصل و نصبی باشد، یا از چه فرقه و نژادی، ویروس سرماخوردگی او را هم در می نوردد و زمین گیرش می کند. در اینگونه موارد پزشک دقیقاً درمانی را برای خود استفاده می کند که برای بیماران خود نسخه کرده است. بگذارید موضوع را جالبتر کنم.کمتر بیماری را می یابید که با علم به اینکه پزشک هم خود بیمار می شود از رفتن نزد طبیب سرباز زند.
هنگامی که پزشکی در حال معاینه بیمار سرماخورده ای هست، دقیقاً طعم و مزه ی بیماری را می داند و حتی در برخی موارد نیک می داند که ممکن است این بیماری را هر آینه از آخرین بیمارش واگیر کند. و آخرین نکته در این مقدمه آن است که هیچ پزشکی را نخواهید یافت که خود را از بیماری در امان بداند.
مقدمه فوق را به این خاطر نوشتم که کوتاه و مختصر نقبی به گرانی - این بیماری تمام دولت ها - بزنم. گرانی هم نوعی بیماریست. عده ای ملموس، درگیر آن هستند و شبانه روز با آن دست و پنجه نرم می کنند و عده ای هم سودای درمانگری این عارضه.اکثریتی مبتلایان این بیماری و اقلیتی، مدعی درمان این بیماری.اما بین این بیماری با آنچه در مقدمه آوردم یک تفاوت فاحش وجود دارد که چندان هم نهفته و نا آشکار نیست. و به نظر من اگر این بیماری را راه علاجی نیست،جمله اشکال آن در این است که طعم تلخ گرانی ،در طبیبان مدعی یا دیربازیست رخت بر بسته و یا هرگز به جانشان ننشسته تا مفهوم آن دریابند و درمانش کنند.

۱۳۸۶ آذر ۲۲, پنجشنبه

سروشی برای قبیله سرطانی ها




متاسفانه امروزه با موج پیشرفت بیماریهایی که به نوعی به واژه سرطان ختم می شود مواجهیم. اگر تا دیروز در یک شهر یا روستا بیماری یافت می شد که مبتلا به سرطان شده و باعث نگرانی اهالی می شد اما امروز دیگر این بیماری آنچنان بسط و توسعه یافته که غلظت افسردگی ناشی از عوارض آن اکثر خانواده ها را درگیر خود ساخته است. اینکه علت و مسبب چنین پراکنندگی ،کدامین فاکتور محیطی یا ژنتیکی هست هنوز چندان مکشوف نگردیده است اما به وضوح بر جامعه تاثیر گذاشته و موجبات نگرانی آنها را فراهم ساخته است. نظام خانوار جهانی یا افسرده و نالان از آسیب های وارده ی این بیماری لاعلاج است و یا نگران گرفتار شدن خود یا یکی از عزیزان نزدیک به امواج این بیمار ی مهلک است.


در این میان مطالعه ی زندگی فرد یا افرادی که به نوعی با این بیماری دست و پنجه نرم کرده و تسلیم شده یا بر آن فائق آمده اند نه تنها خالی از لطف نیست بلکه برای هر کسی به ویژه برای آنها که در شرف درگیر شدن با سرطان هستند، بسیار مفید و اثر بخش است. بسیاری از مبتلایان به سرطان با تکیه بر انرژی فردی که چون آنها مبتلا شده و در هم آوردی با سرطان نجات یافته است، از بالین بیماری بیرون جسته و امروز از موثر ترین افراد جامعه شده اند. نجات یافتگان، همچون ماده ای که با دقیق ترین تکنولوژی ها پالایش و خالص گردیده باشد، از میان انسان های هم عصر خویش پالایش شده و با صداقت و صفای زاید الوصفی در خدمت هم نوعان خویش قرار می گیرند و بسیاری هم عمر خود را در حالی به انتها می رسانند که معنی و مفهوم تام و تمام عشق و زندگی را با تمام وجود درک کرده اند و کمترین گله ای از ناملایماتی که آنها را در نوردیده نداشته اند. اینان چون سروشی آسمانی بر عرصه ی خاک تکیه داده و هر پذیرنده ای که به کمکشان نیاز داشته باشد را با آغوش باز به خیمه ی پر انرژی خویش دعوت می کنند. و جالب است بدانیم که بخش قابل توجهی از مبتلایان جدیدی که با نجات یافتگان معاشرت می کنند خود نجات یافته می شوند.


امشب اما در بیمارستانی که کشیک می دهم با یکی ازاین معجون های آسمانی آشنا شدم. دوستان خوبم نوید و حسین مسبب این نشست می شوند. مدتهاست منتطر دیدنش بودم. حمید رضا بوالحسنی، یک نجات یافته در عصر ماست. با انرژی تمام سخن می گوید و بر پیکر ما گرمی حیات می بخشد. از بین کلام سبز و لطیفش درمی یابم که از هنگام پیروزی اش بر سرطان تا این لحظه چند نفر ، به قافله نجات یافتگان اضافه کرده است. او خود این انرژی را از "لانس آرمسترانگ" به خوبی دریافت کرده است. و به شکرانه این عافیت کتاب وی را ترجمه و امروز در دسترس بیماران و خانواده هایی قرار داده که در حال مبارزه با سرطان هستند. بر روی جلد کتاب، حمید بوالحسنی با گرمی تمام نوشته است:


سرطان بهترین رویداد زندگی من



وقتی حرف هایش را می زند، اشک در چشمان هر چهار نفرمان حلقه شده است و اگر رخصت دهی فورانش دور از انتظار نخواهد بود.


بزرگترین حادثه ای که خدا در همه کتب مذهبی عالم به آن اشاره دارد، زنده کردن مجدد انسانها در روز قیامت است . از سوی دیگر انسانها اگر عمری تلاش می کنند، تمام هم و غمشان حیات و زندگی است.حال بوالحسنی عزیز از مرگ رهایی یافته است پس زندگیی که عمری باید می دوید تمام شده است و این حیات جدید، یک موهبت است. حال او مشغول به تزریق همین انرژی به دیگرانی است که در پایان راهند. چند نفری هم خوشبختانه از گرمای گفتارش منتفع شده و به جمع نجات یافتگان پیوسته اند.


ای کاش تمام کسانی که با بیماری سرطان درگیر هستند امکان مصاحبت با او یا کتاب ترجمه شده اش را داشتند. آنوقت به جرات می توان گفت که نجات یافتگان بیشتر می شدند.


۱۳۸۶ آذر ۱۵, پنجشنبه

سپید نوشتن

دوستی گله کرده بودند که سیاه ننویسیم! ماهم که از قضا بچه حرف گوش کنی هستیم، گوش می دهیم. هر چند به قول خودمان:
*
پسته خندان است در ظاهر و لیک
رنگ خون دارد دل افسرده اش
*
دوست دیگری در وبلاگ وزینشان این شعر مرحوم قیصر امین پور را آورده بودند:
*
*
قطار میرود
تو میروی
تمام ایستگاه میرود
و من چقدر ساده ام
که سالهای سال
در انتظار تو
کنار این قطار رفته ایستاده ام
و همچنان به نرده های ایستگاه رفته
تکیه داده ام!
*
*
و از شما چه پنهان، این شعر چنان تاثیری داشت که من هم دست به کار شدم و دلنگاشته ای را در پاسخ( که حضرت همسر مهربان آن را کمی دست کاری و تخلیص فرمودند)، چنین آوردم:
*
*
اگر قطار رفته است
و ایستگاه و یار رفته اند
و آن نشان سادگی!.
نگاه کن!
همان که تکیه کرده بود به نرده ها
و در خیال خود سرود
قطار میرود!و یار می رود
رفته است و می رود.!
و می رویم
یکی جلوتر است و ما کمی عقب
می رویم
قرار هر کسی نوبتی است.
فقط کمی نگاه و اندکی به گوش!
ببین نوای دور یار
صدا به کی می زند
همو شده است نوبتش که می رود
مثال میوه ای که می رسد.
اگر صدا نکرده رفتنی شویم
نمی شود دقیق گفت ولی
مثال میوه ای شویم
که می رود وکال می رود.
*
*